امروز روز توست، امروز روزی است که جهان این روز را به نام تو می خواند و می شناسد. هرگاه که روز بزرگی باشد، هرگاه که تولدی یا بزرگداشتی و نکو داشتی باشد، همه برای آن بزرگ و به یاد او شادی می کنند، دست می افشانند،خیابانها را آذین می بندند، چراغ ها می افروزند و همه جا را رنگین و نورافشان می کنند.
امروز اما، امروز که روز توست، چه کسی می داند؟ چه کسی تو را می شناسد؟ در کجای تاریخ تو را فراموش کردیم؟ در کجا، در کجای این زمانه زنگار گرفته ما را رها کردی؟
امروز در سرزمین تو، در این مرز پر گهر،ایران زمین، در این خاک که روزی اهورایی می خواندندش هیچکس شاد نیست. هیچ خیابانی آذین بندی نیست، هیچ چراغی روشن نیست و هیچ آتشی فروزان نیست...
ای پدر ما که در آسمانی...
زرتشت اولین و آخرین پیامبر اقوام هند و اروپایی و آریایی نژادها و ایرانیان است. پیش از او مردم ایران قوای طبیعت مانند آفتاب و ماه و ستارگان و خاک و آتش و آب و باد را می پرستیدند. اما زرتشت انسان ها را به پرستش خدای یگانه فراخواند و پس از سال ها تلاش عده زیادی به دین او گرویدند. برای کسب اطلاع درباره سرگذشت آریایی ها
موسی هم اولین کسی است که در میان اقوام سامی دین یکتاپرستی آورد. هردوی این پیامبران بسیار قدیمی هستند و ظاهراً هرگز نیز از یکدیگر خبر نداشته اند. بعدها اصول زیادی از آیین زرتشتی داخل دین یهود شد و پس از آن در ادیان دیگر نیز نفوذ کرد.
معنی نام زرتشت چیست؟
ظاهراً زرتشت دهقانزاده ای بوده که ریشه آریایی داشته است. اصل نام زرتشت احتمالاً "تراتشتر" بوده که کلمه آریایی قدیمی است. معناهای زیادی برای نام زرتشت ذکر کرده اند که از جمله "دارای زرد شتران" یا "صاحب کهن شتران" است.
تاریخ تولد زرتشت چه زمانی بوده؟
تاریخ تولد زرتشت مجهول است. بعضی روایات حاکی از این است که او در 660 پیش از میلاد زندگی می کرده. ولی دلایل محکم تر نشان می دهد که زمان ظهور او در حدود 1000 قبل از میلاد بوده است.
زرتشت در کجا متولد شده؟
محل تولد زرتشت نامشخص است. برخی تولد او را در ناحیه ماد (آذربایجان) و تخت سلیمان کنونی و یا ارومیه می دانند و به همین دلیل دریاچه ارومیه را مقدس می شمرند. برخی می گویند که در بلخ (بلخ اینک جزو کشور افغانستان است) که در شرق ایران بوده متولد شده و عده ای نیز محل ولادت او را ری که نزدیک تهران است می دانند. ولی ظاهراً او در غرب ایران به دنیا آمده و در شرق ایران به کار دعوت پرداخته است.
در واقع زرتشت به مشرق پناه برده است. چراکه کار دعوت به دین در وطنش از پیش نمی رفته و یا شاید هم دشمنانش او را دنبال می کرده اند. بنابراین او با چند نفر از یارانش برای فرار از آزار و اذیت به شرق ایران رفته.
زرتشت پیش از پیامبری چه ویژگی هایی داشت؟
زرتشت از همان آغاز عمر به مهربانی و سرشت لطیف معروف شد. در هنگام بروز قحطسالی که در ایام جوانیش اتفاق افتاد، نسبت به سالخوردگان احترام و مهربانی و نسبت به جانوران محبت و شفقت داشت. زرتشت وقتی به سن 20 سالگی رسید، پدر و مادر و همسرش را رها کرد و برای یافتن پاسخ پرسش هایی که اعماق ضمیرش را به خود مشغول کرده بود در اطراف جهان سرگردان شد و به هرکجا می توانست رفت و با هرکسی سخن گفت.
زرتشت دورانی که به پرسش هایش می اندیشید را چگونه گذراند؟
در منابع یونانی آمده که زرتشت هفت سال را در غاری درون کوهی به خاموشی مطلق سپری کرده. گفته می شود این غار در نزدیکی دریاچه ارومیه و در بالای کوه سبلان قرار داشته. کوه سبلان همچنان هم زیارتگاه و محل توجه است. شهرت زرتشت به روم هم رسیده بوده است. به این ترتیب که در روم گفته می شد که مردی مرتاض 20 سال تمام را در بیابان ها گذرانده و جز پنیر چیزی نخورده.
زرتشت در چه سنی و چگونه مبعوث شد و پس از آن چه کرد؟
وقتی زرتشت به سن 30 سالگی رسید به مکاشفاتی رسید. معجزات و کرامات زیادی برای زرتشت نقل می کنند. از جمله می گویند نخستین بار که به زرتشت کشف و شهود دست داد نزدیک وطن خود بود که شبحی بلند قد که قدش نه برابر انسان عادی بود در برابرش ظاهر شد. فرشته با او به گفت و شنود پرداخت و به او فرمان داد که روانش را پاک کند، آن گاه صعود کرده و در پیشگاه اهورامزدا (خدای حکیم) حاضر شود. او هم به این فرمان عمل کرد و خداوند که پیرامونش فرشتگان بودند به او نظر کرد. او ده سال را به پرستش مزدا مشغول بود و مردم زمانه اش او را آزار می دادند و به او ستم می کردند. پس از این مکاشفه شروع به تعلیم مردم کرد. در ابتدا کسی به سخنان او گوش نمی داد. او چند بار ناامید شد و روان پلید "انگره مینو" او را وسوسه کرد که عبادت مزدا را کنار بگذارد. لکن زرتشت در عقایدش پایدار بود.
اولین کسانی که دعوت زرتشت را پذیرفتند چه کسانی بودند؟
اولین کسی که آیین زرتشت را پذیرفت پسر عمویش "میدینیمائونها" بود. سپس در یکی از سرزمین های شرقی ایران به دربار پادشاهی به نام ویشتاسب یا گشتاسب راه یافت. او مدت دو سال سعی بسیار کرد تا این پادشاه را به دین خود در آورد.
در ابتدا پادشاه تحت تأثیر کارپان ها (مغان) قرار داشت که در اوستا کاهنانی حریص و دنیادوست معرفی شده اند. آنان به روش باستانی حیوانات را قربانی می کردند و به سحر و جادو اشتغال داشتند. کارپان ها به ضدیت با زرتشت پرداختند که موجب شد زرتشت دستگیر و زندانی شود. اما بعد از دو سال زرتشت معجزه ای انجام داد و اسب سیاه محبوب ویشتاسب که به بیماری ای کشنده مبتلا شده بود را درمان کرد. همسر ویشتاسب یعنی "هوتائوسا" هم از زرتشت حمایت کرد تا بالأخره شاه به دین زرتشت درآمد.
ظاهراً زرتشت در سن 42 سالگی گشتاسب را پیرو خود کرده است. این که گشتاسب یا ویشتاسب که بوده مشخص نیست. برخی عقیده دارند که وی پدر داریوش پادشاه هخامنشی بوده. ولی بسیاری نیز این نظر را رد می کنند. گرویدن شاه به زرتشت از روی خلوص بود و ویشتاسب تمام نیرویش را برای نشر دعوت زرتشت به کار گرفت. درباریان و امرا هم به دنبال شاه به زرتشت گرویدند.
20 سال باقی مانده عمر زرتشت چگونه گذشت؟
از 20 سال باقیمانده عمر زرتشت حکایت های زیادی وجود دارد. او تمام این دوران را به نشر دین اهورامزدا در میان ایرانیان گذراند. همچنین درگیر دو جنگ با دشمنانش شد. این دشمنان تورانی ها بودند. تورانی ها به سرزمین گشتاسب لشکرکشی کردند. دلیل لشگرکشی تورانیان به رهبری ارجاسب بر ضد گشتاسب این بود که گشتاسب به دین مزدیسنا گرویده بود.
در جنگ اول اسفندیار پسر گشتاسب رشادت های زیادی کرد که شرح آن در شاهنامه نیز آمده است. ایرانیان در این جنگ پیروز شدند. جنگ دوم زمانی رخ داد که زرتشت به سن 77 سالگی رسیده بود. در این پیکار هم سپاه گشتاسب پیروز شد. اما زرتشت عاقبت در این جنگ کشته شد. نویسندگان اوستا گفته اند که وقتی تورانیان شهر بلخ را گرفتند یکی از آنان ناگهان به سمت زرتشت حمله کرد و او را در یک آتشکده و در برابر محراب آتش، در حالی که به عبادت مشغول بود به قتل رساند. ظاهراً زرتشت 24 سال پیش از سلطنت هخامنشیان و به قدرت رسیدن کوروش بزرگ در گذشته است.
از زرتشت چه چیزی به یادگار مانده است؟
اوستا کتاب مقدس زرتشتیان است. مهمترین قسمت اوستای موجود در زمان ما یسنا است که شامل گاتها یعنی سروده های خاص زرتشت است. قسمت های دیگر اوستا به موثقی گات ها نیست. چون در قرون بعد نوشته شده.
چرا درباره زرتشت اطلاعات بسیار کمی وجود دارد؟
دلیل آن که درباره زندگی زرتشت ابهامات زیادی وجود دارد این است که اولاً او در زمان های بسیار قدیم زندگی می کرده که حتی از تاریخ باستان هم فراتر می رفته.
دیگر آن که ایران به خاطر حمله اسکندر و سلوکی ها که می کوشیدند تمدن یونانی را گسترش دهند صدمات زیادی دید. از مهمترین این صدمات این بود که بسیاری از کتاب های مذهبی و آثار ملی ایران به وسیله آنها از بین رفت. حتی اوستایی که در قصر سلطنتی هخامنشیان بود نیز به فرمان اسکندر سوزانده شد. 475 سال بعد یعنی پس از دوره اشکانیان و در زمان زمامداری اردشیر بابکان دین زرتشت یک بار دیگر رونق گرفت و کتاب های پراکنده مذهبی جمع آوری شد. ولی با هجوم اعراب یک بار دیگر همه یافته ها با سوزاندن کتاب ها نابود شد. چند صد سال بعد هم با تهاجم مغول ها همان چیزهای اندکی که مانده بود هم نابود شد.
منابع: تاریخ جامع ادیان- نوشته جان بی. ناس، ترجمه علی اصغر حکمت- شرکت انتشارات علمی و فرهنگی
25 اردیبهشت ماه، سالروز بزرگداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی، شاعر بلندآوازه ایرانی است. او که با اثر شکوهمند خود، نقش جوانمردی، اخلاق و ایمان را در بلندای زمان بر تاریخ نشاند و با حکمت و بینش گسترده، فرهنگ غنی ایران را تا فراسوی مرزهای خاکی به دل عاشقان فرهنگ و هنر نمایان ساخت.
فردوسی، از جمله معماران فرهنگ و ادب بخش بزرگی از جهان امروز است که با هموار ساختن رنجی سیساله بر خود، توانست اندیشه پویا و تصویری زیبا را در همگونی دین و فرهنگ ملی در قالب یادگاری هزار ساله، ولی همواره تازه و سودمند باقی گذارد. در این مقاله، به زندگی و نیز برخی موضوعهای پرداخته شده در اثر جاودان او شاهنامه میپردازیم.
تولد و خانواده:
در سال 329 هجری که ابوعبداللّه رودکی، پدر شعر فارسی بدرود حیات گفت، روستای باژ از توابع خراسان، شاهد ولادت ابوالقاسم حسنبن علی طوسی، معروف به فردوسی بود. فردوسی از کودکی به دانشآموزی پرداخت و اخلاق، تاریخ و فرهنگ ایرانی، تن و جان او را پرورش داد. او با شوق و دقتی عاشقانه، در نظم کشیدن شاهنامه میکوشید و هرگاه فرصتی مییافت، مطلبی از زندگی خود را نیز در سرگذشت این نامه باستان میگنجاند. او همسری باسواد و اهل ادب داشت که از او با لطف و مهربانی یاد میکند. همچنین صاحب پسر و دختری شد که البته پسر در جوانی از دست رفت و پدر را در غم خود داغدار کرد.
فردوسی و زبان فارسی:
فردوسی برای اظهار هنر خود، زبان سادهای را به کار برده و شاهنامه را شاهکار زمان و بیان ساخته است. پس از اسلام و با ورود ادبیات عرب به ایران اندکاندک بسیاری از واژگان و ترکیبهای اصیل فارسی، به دست فراموشی سپرده میشد، ولی حکیم توس، با به نظم در آوردن شاهنامه، تا حد زیادی جلو این کار را گرفت. از این رو، با اینکه بیش از هزار سال از تاریخ نظم شاهنامه میگذرد، امروزه هم زبان این کتاب، برای فارسیزبانان قابل فهم است. این، معجزه سادگی زبان است که فردوسی آن را به وجود آورد. بسیاری از واژههای ساده به کار رفته در شاهنامه، از آفت فراموشی مصون مانده است؛ زیرا بیشتر این واژهها که در ادبیات شاهنامه آمده، بر زبانها جاری گشته و تا امروز باقی است.
رسالت فردوسی:
حکیم ابوالقاسم فردوسی، با شاعران همعصر خود تفاوت بسیاری داشت. در آن زمان، بسیاری از شاعران به ستایش شاهان و درباریان سرگرم بودند. در این میان، فردوسی، ستایشگری را پیشه خود نساخت. او در شاعری هدف بلندتری داشت و برای خویش رسالتی تاریخی قائل بود. به همین دلیل، به صله و ستایش نیاز نداشت. بزرگترین امتیاز فردوسی این است که او شاعری را رسالت میپنداشت و یکدل و یک جهت به این کار بزرگ همت گماشت و شاهنامه، ارزشمندترین کتاب تاریخی منظوم را از خود به یادگار گذاشت.
پروردگار در شاهنامه:
دانای توس، حکیم ابوالقاسم فردوسی که دیباچه سخن را به دلنشینترین آهنگ دینداری و دینباوری آراسته است، در ستایش خدای بزرگ میسراید:
به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جای خداوند روزی ده رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهر فروزنده ماه و ناهید و مهر
او شاهنامه سترگ خود را به نام خداوند جان و خرد آغاز میکند و از دین و باورهای خود به صورتهای گوناگون در آن سخن میآورد و انسان را به خداشناسی و دینمحوری توجه میدهد. فردوسی در شاهنامه در ستایش یزدان پاک سخن گفته و سروده است:
جهان را بلندی و پستی تویی ندانم چهایی هرچه هستی تویی
سرانجام :
فردوسی، شاعر حماسهسرای ایرانی، حدود نود سال زیست و سی سال از عمر گرانبهایش را صرف نگهداری زبان اصیل فارسی و تمدن ایرانی کرد. او سالهای آخر عمر را در تنگدستی گذراند و توانایی مالی خود را که در جوانی از آن بهرهمند بود، از دست داد؛ چونانکه میسراید:
الا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان، برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی
مرا کاش هرگز نپروردیا چو پرورده بودی، نیازردیا
او در شهر توس از دنیا رفت و در باغش به خاک سپرده شد. بنای زیبا و اشعار بلند حک شده بر مزارش، چنان پویا و گویا سخن میگوید که گویی خود شاعر زنده است و با لحن دلنشین شعر میخواند:
هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما
اگر چه یادمان می رود که عشق تنها دلیل زندگیست
اما خدا را شکر که نوروز هر سال این فکر را به یادمان می آورد
پس پیشاپیش نوروزت مبارک که سالت را سرشار از عشق کند.
عکس های گرافیکی زیبا و قشنگ بمناسبت عید نوروز و تحویل سال نو
تاریخچه عید نوروز چیست؟جشن باستانی نوروز چطور به وجود آمد؟
اکثر مردم نوروز و جشنهاي جنبي آن را جشن هايي با گذشته صد در صد ايراني مي دانند. بعضي از اين مراسم، بخصوص چهارشنبه سوري، بخاطر اهميت آتش در آن، حتي وابسته به دين زرتشت دانسته شده. از طرفي، شواهد مختلف نشاندهنده اين مطلب هستند که اين جشنها تاريخي فراتر از قوم "ايراني" (به معناي قوم هندو-اروپايي مهاجري که در حدود سال 3000 سال قبل به ايران آمدند) دارند و احتمالا" از مراسم قبل از آريايي اين فلات سرچشمه مي گيرند و چه بسا اقوام عيلامي، کاسي، گوتي و ديگر اقوام باستاني نيز آنها را جشن مي گرفته اند.
تاریخچه عید نوروز و جشن باستان نوروز
منبع اطلاعات ما در مورد باورهاي اقوام هندو- ايراني و بعدا" ايراني، در درجه اول قديمترين قسمتهاي اوستا و در حالت دوم، مقايسه باورهاي ديگر مردم هندو-اروپايي (بخصوص هندو-آريايي ها) با باورهاي ايرانيان باستان است. ريگ ودا، قديميترين بخش وداهاي هندو-آريايي، يکي از بهترين منابع موجود براي پي بردن به اصول اعتقادي و جشنها و مراسم اقوام آريايي (هندو-ايراني) است. باورهاي اقوام ديگر مانند سکاها، نورستاني ها، و مردم ايراني زباني که در ماوراالنهر و مناطق شرق کوه هاي پامير زندگي مي کردند نيز مي توانند الگوهاي ما براي فهميدن باورهاي ايراني هاي باستان باشند.
در اوستا، بخصوص در گاثاها و بقيه يسناها که قديمي ترين بخش هاي اين کتاب هستند، هيچگاه صحبتي از نوروز و جشنهاي وابسته به آن نشده است. مراسم اوستايي اصولا" نيايشهايي به امشاسپندان مختلف و فره وشي ها هستند. يسناها سرودهايي هستند که براي ستايش ميترا، آناهيتا، ورونا، هوم، و ديگر امشاسپندان نوشته شده اند که در جشنهاي وابسته به آنها بايد خوانده شوند (کلمه هاي "جشن" و "يسنا" از يک ريشه هستند). در نتيجه، دربخشهاي قديم اوستا ذکري از جشنهاي نوروز، چهارشنبه سوري، سيزده بدر و يا حتي سده نداريم.
نخستين نشانه از نوروز در اوستا، در فرگرد دوم "ويديودات" است که در ضمن توضيح زندگي "ييم" (جمشيد)، به دستور برگزاري نوروز نيز اشاره شده (اين روايت را فردوسي نيز ذکر مي کند). اما ويديودات از اخيرترين بخش هاي اوستاست که به احتمال زياد يا در دوران ساساني نوشته شده و يا در آن دوران به طور کامل بازنويسي شده و بسياري از باورهاي زرتشتي ساساني در اين کتاب وارد شده.
با نگاه کردن به باورهاي مندرج در ريگ ودا نيز اثري از مراسمي مانند جشنهاي بالا نمي بينيم. جشن شروع سال در نزد اين اقوام اهميت زيادي نداشته و ذکر خاصي از برگزاري مراسم بخصوصي براي آن نمي کنند. همچنين در باورهاي مردم نورستان افغانستان که تا صد سال قبل که به جبر مسلمان شدند، زير نام "کافران" به پرستش خدايان باستاني هندو-ايراني ادامه مي دادند، هيچ اثري از نوروز وجود ندارد، هرچند که جشنهاي سنتي نزد اين مردم کاملا" حفظ شده است.
از طرفي، با نگاه کردن به طرز زندگي اقوام هندو-ايراني و مقايسه آن با اقوام ساکن ايران و بين النهرين، مي توانيم به نتايجي در مورد ريشه هاي تاريخي نوروز و جشنهاي ديگر مربوط به آن برسيم. اقوام هندو-ايراني بطور اعم، از راه دامداري و پرورش اسب زندگي مي کردند و زندگي آنها برمبنان کوچ نشيني بنا شده بود. اين طرز زندگي به اين معني بود که هندو-ايراني هاي باستان (مانند سکاهاي دوران تاريخي، سرمتها، هيونها، مغولان، و ترکها) به دنبال حيوانات خود براي پيدا کردن چراگاههاي سرسبز روان بودند. در دشتهاي محل سکونت اين اقوام، فقط دو فصل زمستان و تابستان معني داشت و به دليل طبيعت نامعمول آن، خط تقسيم و زمان اين دو فصل همواره نامعلوم بود.
اما مردم ساکن فلات ايران، عيلامي ها، کاسي ها، گوتي ها، اورارتو، ميتاني ها، و تا حد بيشتري مردمان ساکن بين النهرين، وابسته به زندگي کشاورزي ساکن بودند. اين بدين معني بود که ترتيب کاشت، داشت، و برداشت محصولاتي نظير گندم، مشغله اصلي اين مردم محسوب مي شد و زمان انجام هرکدام از اين وظايف، اهميت خاصي داشت. مي بينيم که نوشتن تقويمهاي نجومي که برمبناي آن حصول فصلها را معين مي کردند، از دستاوردهاي اين مردم است.
طغيانهاي سالانه رودخانه ها، شروع فصل گرما، زمان برداشت محصول، زمان رها کردن نوبتي زمين ها، همه و همه از مشغوليات زندگي کشاورزي بوده و هستند. به همين دليل، تقسيم سال به دوازده ماه و چهار فصل (که حضورشان در اين منطقه کاملا" حس مي شد)، تقسيم ماه به بيست و هشت روز (بر مبناي تقويم قمري) و وضع کردن هفته، همه از تقسيمات مردم سومر و بابل بود که از طرف مردمان همسايه آنها نيز استفاده مي شد.
از جشن گرفته شدن آغاز بهار در بابل باستان مدارک بسياري در دست داريم. در روز آغاز بهار، پادشاه به سوي معبد مردوک، خداي بابل، مي رفت و با در دست گرفتن دستهاي اين خدا، حمايت او را از سلطنت خود نشان مي داد. بعد از اين مراسم، پادشاه به قصر سلطنتي باز مي گشت و دستور بارعام مي داد که همه مردم مي توانستند به ملاقات پادشاه بيايند.
اهميت اين مراسم را در آنجايي مي توانيم ببينيم که بعد از تسخير بابل از طرف کورش، پادشاهان پارسي تا زمان خشايارشا نيز هرساله اين مراسم را انجام مي دادند. پايان جشنهاي بهاري در روز سيزدهم بهار (که اولين بار در افسانه هاي بابلي به عنوان عدد شوم شناخته شد) با رفتن همه اهالي شهر، از جمله شخص پادشاه، به طرف دشتهاي خارج از شهر اعلام مي شده (نمونه اين رسم را مي توان در داستان حضرت ابراهيم مشاهده کرد).
از سوي ديگر، بسياري از فرهنگ هاي جهان، از بابل باستان گرفته تا سلتهاي اروپايي، مراسمي مانند برافروختن آتش در پايان فصل برداشت دارند. اصولا" روشن کردن آتش بعد از خرمن چيني جزو مراسم بسيار معمول همه جوامع کشاورزي بوده و حتي امروزه نيز در کشورهاي اروپايي مي توان نظير آن را مشاهده کرد. در ايران نيز امروزه در طي مراسم جشن سده (که جشن رسمي پايان فصل برداشت بوده)، برافروختن آتش مرسوم است. به همين ترتيب، مي توان روشن کردن آتش در چهارشنبه سوري را نوعي از همين مراسم دانست.
بطور خلاصه، مي شود حدس زد که جشن آغاز بهار و مراسم روشن کردن آتش و خارج شدن از شهر، از آيينهاي جوامع کشاورزي مقيم ايران بوده است. اما اقوام ايراني بعد از مهاجرت به اين کشور و ساکن شدن در آن، به اقتباس اين مراسم پرداختند و با وارد کردن بعضي از عقايد خود (تشبيه حلول بهار به پيروزي راستي بر دروغ)، آنرا تبديل به جشني کاملا" ايراني کردند.
اين جشن، که شايد از دوراني حتي قبل از زمان هخامنشي بوسيله اين مردم برگزار مي شده، تا مدتها جشني مردمي بوده که توانسته به دليل طبيعت غير ديني و غير سياسي خود، به جشني عمومي براي همه مردم تبديل شود و کم کم به صورت جشني درآيد که حتي دستگاه دولتي اشکاني و ساساني نيز آنرا به عنوان مراسم رسمي خود انتخاب کند.
هفت سین
با فرا رسيدن سال نو، سفره مبارك هفت سين را مي گسترانيم.سفرهاي از هفت گونه گياه و دانه و خوردني دلپذير. آب و آيينه، شمع و چراغ، نقل و نبات و گل و سبزه در آن مي نهيم، كتاب آسماني خود را مي گشاييم و در لحظه حلول سال نو در برابر سفرهاي از بركت الهي و به اميد رونق و بهبود و معيشتي بهتر دست به دعا برمي داريم.
هفت شين
برخي از محققان معتقدند كه پيش از اسلام، در اين سفره هفت شين مي گذاشته اند همچون شمع ، شيريني ، شير، شراب ، شهد و شاهدانه و يا هفت گياه چيدهشده سودمند به صورت هفتچين و يا هفت سيني از خوردني هاي مطلوب است اما قرن هاست كه در سفره عيد هر ايراني هفت گونه خوردني و سبزه كه حرف نخست آن سين است، چيده مي شود و آن چنان كه پيداست سخن بر سر حرف سين يا چين يا شين نيست بلكه محتواي سيني ها يا ظروفي كه خوردني در آن مي نهند اهميت دارد و محتواي ظرف ها نمادهايي در سفره هفت سين هستند.
روايات گوناگون از هفت سين
در گذشته عدد هفت خوش يمن ،مبارك و حتي مقدس تلقي مي شده است.هفتسین در مراسم نوروزی به روایتهای گوناگون به وجود آمده است، گروهی از پژوهشگران بر این باورند كه درجشن نوروز، میوهها ، شیرینیها و خوراکیها را در هفت عدد از سینیها میچیدند و بر سفره نوروزی میگذاشتند و آن را هفتسینی میگفتند که بعدها در طول زمان به هفتسین تبدیل شده است.
گروهی دیگر چنین باور دارند که در زمانهای پیش و به هنگام نو شدن سال بر سفره نوروزی هفت شين مانند شیر، شکر، شیرینی، شربت، ... مي گذاشتند که به تدریج به هفتسین تبدیل شده است.گروهی دیگر بر این گمانند که ابتدا هفتچین یعنی هفت نوع چیدنی از درخت،بوده است که بعدها به هفتسین تغییر یافته است.
چرا «هفت» در سفره هفت سين
عدد هفت كه جمع سه و چهار است، نزد رياضيدانان به سبب شكل هندسي مثلث و مربع كه اشكال همگن و كامل به شمار مي آيند نمايانگر كمال و به شكلي نمادين، به مفهوم كثرت و تكامل است. هنگامي كه از عدد هفت، يا هفت هزار و... سخن گفته مي شود معناي زياد بودن مد نظر است. در ميان اقوام هند و اروپايي و همچنين هند و ايراني اين عدد خوش يمن و مبارك تلقي شده و در اساس، نقش اين عدد در فرهنگ ملت ها نقشي مثبت است.
واقعيت هاي طبيعي، مشاهدهها و تجربههاي مردم در گذر زمان، نقش اديان الهي و باورهاي ديني مردم در توجه ويژه به عدد هفت بسيار اساسي است و از همين روست كه قرن هاست در آيين ها و رسم هاي ايراني نيز اين عدد جايگاهي ويژه دارد. در چيدن و آراستن سفره هفتسين نيز نقش اين عدد به خوبي آشكار است.
نگاهي گذرا به واقعيت هاي طبيعي، كتب الهي، باورهاي مردم، هنر معماري، موسيقي، خط و نيز ادبيات ملل نشان مي دهد كه عدد هفت تا چه حد مورد توجه ويژه قرار دارد. در قرآن كريم و نيز نزد مسلمانان ايراني عدد هفت جداي از ساير عددها مورد توجه قرار دارد. در برخي از آيهها و سورههاي قرآن از عدد هفت نام برده شده است و نيز قرآن را مشتمل بر هفت موضوع دانستهاند.
مناسك حج هفت مرحله دارد و نخستين قاريان نيز هفت نفر بودهاند. در كتاب هاي آسماني انجيل و تورات، بارها و بارها اين عدد با تأكيد تكرار شده است. همچنين نزد زرتشتيان هفت امشاسپند گرامي بوده و در آيين مهر هفت اختر معتبر بوده است. پيشينيان ما نيز زمين و آسمان را داراي هفت طبقه دانستهاند و به زمين هفت اقليم مي گفتهاند كه داراي هفت دريا بوده است.
خلق جهان را در شش مرحله يا گاهنبار گفته اند و در روز هفتم كه پايان خلق جهان است به نيايش و جشن و سرور مي پرداخته اند؛ اين آيين هنوز مشاهده ميشود و ادامه دارد. حركت و تغيير شكل ماه در چهار هفته، وجود خوشه ستارگان يا خواهران هفتگانه و همچنين تكامل جنين در هفت ماهگي، رويش دندان كودك در هفت ماهگي، تغيير تكاملي نطفه به جوجه پس از سه هفته و... از مواردي است كه در طبيعت مورد مشاهده و توجه قرار گرفته اند.
باورهاي ملت ها نيز نمايانگر توجه به عدد هفت و نقش آن است. در قديم مصريان به هفت ركن قدرت معتقد بودند، كلدانيها هفت طبقه كمال و بابليان هفت طبقه آسمان را باور داشتند، يونانيان به هفت خدا معتقد بودند، هندوان خدايان هفتگانه «آديتيا» را مي پرستيدند و روميان جشن بزرگ هفت مادر يا «سپتي ماترا» را برگزار مي كردند.
بسياري از ملت هاي ديگر نيز متوجه اين عدد بودهاند. همچنين از عجايب هفتگانه جهان نام برده شده است. در موسيقي سنتي ايراني هفت دستگاه و در خط هفت شيوه نگارش تعيين كردهاند. در هنر و ادبيات نيز توجه هنرمندان و نويسندگان به عدد هفت آشكار است.
در اساس بين اقوام هند و اروپايي و نيز ايرانيان و هندوان، عدد هفت خوش يمن و مبارك تلقي شده است و از همين روست كه در فرهنگ ايراني ما كه بنيانش بر باورهاي ديني استوار است در سفره عيد كه سفرهاي دلپذير و خوش يمن و سرشار از اميد به بهبودي و رونق بيشتر است، هفت سين چيده مي شود به اين اميد كه سال نو پر بركت و مبارك باشد.
عید نوروز قدیمی ترین جشن باستانی
عید نوروز توسط تمام قوم های ایرانی در میان اهالی شهر و روستا و عشایر با هر طبقه اجتماعی برگزار می شود, مراسم جشن عید نوروز است. ایرانی ها، نوروز را در آغاز سال و آغاز گردش طبیعت، جشن میگیرند و معتقدند که سالی دیگر گذشته و بایستی کهنگیها را به سال کهنه واگذارکرد. واژهٔ جشن، از ریشهٔ «یز» (Yaz) به معنی نیایش و پرستش است و جشن نوروز سپاس آغاز سالی نو است.
به اعتقاد پارسیان، نوروز اول روز از زمانه و فل ک را آغاز گشتن است. اندیشهٔ ایرانی، نوروز را آغاز زندگی میداند و شروع هر پدیدهٔ مهمی را بدین روز منسوب میدارد. ایرانیان هر آغازی را جشن میگیرند و نوروز بزرگ ترین آغاز و بزرگ ترین جشن، با اصیلترین سنتها و مراسم جاودانه است. آغاز ِمراسم باشکوه عید نوروز به زمان پادشاهی جمشید شاه بازمی گردد. گفته می شود او در زمان سلطنت خود در آبادانی ایران و آسایش خاطرِ مردم از هجوم بیگانگان، نقش بسیاری داشت. در نوشته ها آمده روزی جمشید سفری با تخت زرینش به آسمان ( به سوی خورشید ) داشت و پس از بازگشت دین را تجدید و آن روز را نوروز نامید...
پس از جمشید, سال به سال بر اهمیت و فراگیری این روز افزوده شد. در زمان هخامنشیان و ساسانیان نوروز به عنوان سنتی فراگیر و بسیار باشکوه چه در دربار شاهان و چه در خانه های مردم عامه ( نه فقط زرتشتیان ) اجرا می شد. اسطوره های گوناگونی در ایران باستان, درباره این جشن ملی آورده شده است که به برخی از آن ها جهت اطلاع علاقمندان اشاره می شود.
یکی از این افسانه ها, اسطوره زیبای آفرینش است.
اورمزد شش پیش نمونه گیتی یعنی نمونه اولیه وآرمانی موجودات را در شش گاه با فاصله های نابرابر و در درازای یک سال می آفریند که به ترتیب عبارتند از: آسمان، آب، زمین، گیاه، چهار پای سودمند ومردم. به یادبود این آفرینش های شش گانه، سال را به شش قسمت نابرابر تقسیم می کردند و سالگرد این آفرینش ها را به صورت جشن های پنج روزه که در آیین ایران باستان «گاهانبار» نام دارد، برگزار می کردند.
جشن سالگرد آفرینش آسمان از ۱۱ تا ۱۵ اردیبهشت، نخستین گاهانبار است. دومین گاهانبار سالگرد آفرینش آب از ۱۱ تا ۱۵ تیر است. سومین گاهانبار که سالگرد آفرینش زمین و فصل گردآوری غله است، از ۲۶ تا ۳۰ شهریور برگزار می شد. چهارمین گاهانبار سالگرد آفرینش گیاه و از ۲۶ تا ۳۰ مهر است. پنجمین گاهانبار سالگرد آفرینش چهارپای مفید جشن میان زمستان است و زمانی است که برای دام انبار زمستانی می شود.
آخرین گاهانبار, سالگرد آفرینش انسان است که در پنج روز آخر سال, یعنی پنج روز کبیسه برگزار می شود. سالگرد این پنج روز پایانی سال که دوازده ماه سی روزه را در پشت خود دارد، مدخلی بر نوروز است. پس جشن نوروزسالگردی است از آفرینش انسان، عزیزترین موجود آفرینش برای آفریدگار بزرگ که آفرینش اهورایی را پاسداری خواهد کرد و رقیبی برای اهریمن و آفریده های دیوی اش خواهد شد.به همین مناسبت، سالگرد آن با شکوه بیش تری برگزار می شود.
اسطوره دیگری نیز آیین های نوروزی را همراهی می کند، یکی از آن ها آیین نیایش به ایزد«رپیتوین» است. «رپیتوین» سرور گرمای نیمروز و ماه های تابستان است و در زمستان، در زیر زمین جای می گیرد و آب های زیرزمینی را گرم نگاه می دارد تا گیاهان و درختان نمیرند و به خصوص ریشه های درختان را در برابر یورش سرمای زمستانی پاس می دارد. بازگشت سالانه او در بهار است که نمادی از پیروزی نهایی نیکی ها بر بدی ها و بهارها بر زمستان ها است.
به همین مناسبت جشنی ویژه و نیایشی که تقدیم رپیتوین می شد، بخشی از مراسم نوروزی را تشکیل می دهد و از این دید، نوروز نمادی از پیروزی عنصر نیک در نبرد فصل ها است.
نوروز هم چنین نمادی است از سالگرد بیداری طبیعت از خواب زمستانی و مرگی است که به رستاخیز و زندگی منتهی می شود و به همین مناسبت جشن مربوط به «فروهر»ها نیز بوده است. «فروهر» یا «فروشی» گونه ای از روان است و نوعی همزاد آدمیان که پیش از آفرینش مردمان در آن جهان به وجود می آید و پس از مرگ مردمان به دنیای دیگر می شتابد و از کیفرهای خاصی که روان می بیند به دور است.
فروهرها سالی یک بار در طلیعه ماه فروردین (= ماه فروهرها) به زمین باز می گردند و هر یک به خانه خود فرود می آیند. آنان از دیدن پاکیزگی و درخشندگی خانه دل خوش می شوند و بر شادکامی خانواده وبر برکت خانه دعا می کنند و اگر خانه را آشفته و درهم، پاک نشده و نا آراسته بینند, غمگین می شوند و دعا نکرده و برکت نخواسته خانه را ترک می کنند. مراسم خانه تکانی از همین جا نشات گرفته است. ایرانیان در آغاز سال نو همه جای خانه را تمیز و پاکیزه می کنند تا فروهرهای درگذشتگان, به خانه آنان بیایند و برای خانواده برکت بیاورند.
مردمانی که بر این باورند، روز نوروز از خانه بیرون نمی روند، چون نمی خواهند که فروهرها صاحب خانه را در خانه نیابند و ناخشنود شوند. چراغ خانه ها برای این که راه را بر فروهرها بهتر بنمایانند, دراین شب ها باید روشن باشد
در آغاز پنج روز آخرین گاهانبار و به روایتی در پایان این پنج روز و درست شب نوروز بزرگ، مراسم آتش افروزی بر بام ها انجام می دادند که هم راهگشای فروهرها باشد و هم به دورو نزدیک خبر دهند که سال نو می آید. این آتش افروزی بعد از آمدن اسلام نیز در میان ایرانیان معمول بوده است و چون مراسم به طور رسمی نخستین بار در شب چهارشنبه انجام شد، این رسم در شب چهارشنبه پای برجا ماند و چهارشنبه سوری یکی از جشن های جنبی نوروز شد.
به روایتی «سوری» به معنی «سرخ» است و سرخی دلیل انرژی و تحرک. شاید باورهایی که در ایران کهن مردمان بر آن اعتقاد راسخ داشته اند و برخی از آن ها با افسانه ها درآمیخته, امروزه چندان مورد قبول مردم نباشد و برخی آن را از خرد گرایی به دور بدانند. امروزه بیش تر ایرانی ها از ریشه اعتقادات کهن اطلاع چندانی ندارند ولی جشن بزرگ نوروز را کما کان شبیه اجداد خود انجام می دهند و برپایی این جشن ها را وسیله ای برای حفظ هویت ایرانی خود در برابر هجوم فرهنگ های مختلف می دانند.
خرید و پوشیدن لباس های جدید و آراستگی در آغاز نوروز برای ایرانیان اهمیت خاصی دارد. از مراسم زیبا و باشکوه نوروزی که از دوران کهن تا زمان ما باقی مانده و از پیش درآمدهای نوروز به شمار می آید, سبزهٔ نوروزی است. در تمام مناطق ایران، سبزههای زیبا و سبز و خرمی در ظروف خاصی پیش از عید با آداب و مراقبت بسیار آماده و در زمان تحویل سال نو، بر سر سفرهٔ نوروزی گذارده میشود و آن را تا روز سیزدهم فروردین، هم چنان تازه و باطراوت حفظ میکنند. تهیه و مصرف غذاهای مخصوص عید نوروز که مهم ترین آن ها سبزی پلو و ماهی سفید است از دیگر آداب ورود به جشن های نوروز است.
زمان جشن نوروز ۱۳ روز است و در اولین روز نوروز ایرانیان سفره ای پهن می کنند و بر آن هفت چیز که نامشان با حرف سین شروع شده باشد, می گذارند و آن را سفره هفت سین می نامند. ( سبزه : نمودارِ گل های زیبا و زینتی ، سرسبزی و خرمی, سیب : میوه ای بهشتی و نماد زایش, سمنو : از جوانه ی گندم، نمود رویش و برکت, سنجد : بوی برگ و شکوفه ی آن محرک عشق و دلباختگی است و...) برای تزیین سفره هفت سین از وسایل دیگری استفاده می شود که هر یک فلسفه خاصی دارند. آینه و شمع برسر سفره هفت سین به نشانه نور, روشنایی و شفافیت استفاده می شود.
معمولا تخم مرغ های رنگ شده با طرح های زیبا نیز برسر سفره ی هفت سین وجود دارد که نماد نطفه و باروری و زایش است. (در اساطیر آمده فلسفه وجود تخم مرغ جهان است که تخم مرغی شکل است و آسمان چون پوسته ی تخم مرغ و زرده اش نمودگار زمین روز است.) یک جلد قرآن مجید نیز همیشه در سفره هفت سین مسلمانان وجود دارد که گویاترین دلیل آمیختگی این عید باستانی با قوانین اسلامی است. قرآن به نشانه اطاعت از خداوند و تقدس, تبرک و روحانی کردن فضای موجود و سال نوی آغاز شده, ازواجبات سفره هفت سین ایرانی مسلمان است. ماهی قرمز کوچک نیز از واجبات سفره هفت سین ایرانیان است که نماد سرزندگی و شادابی است.
ایرانیان در طول مدت جشن های سال نو به دیدن یک دیگر می روند و سال جدید را تبریک می گویند و کدورت ها و کینه های احتمالی را کنار می گذارند. مراسم عید نوروز ۱۳ روز ادامه دارد که در تمام این مدت دانش آموزان و دانشجویان در تعطیلی به سر می برند.
بنا بر آن چه در اساطیر آمده در تقویم ایرانی ، نخستین دوازده روزسال "جشن زایش انسان ها" تمثیلی از۱۲ هزار سال زندگی و نبرد با اهریمن است و روز سیزدهم تمثیلی از هزاره سیزدهم و آغاز رهایش از جهان مادی است. به همین دلیل نیز، روز سیزدهم که در واقع نمادی از زندگی انسان ها درپردیس است ، متعلق به ستاره باران انگاشته می شد، زیرا نزول باران بهاری باعث سر سبزی و طراوت زمین شده و نمایه ای از بهشت را بوجود می آورد.
این اعتقاد در ایران باستان موجب می شد، سیزدهم نوروز، روز ویژه طلب باران بهاری برای کشت زارهای نودمیده، انگاشته شود. در این روز، از دیر باز مردم ایران به دشت و صحرا می رفتند تا با شکست دیو خشکسالی، گوسفندی برای فرشته باران، قربانی و بریان کنند تا این فرشته کشت های نو دمیده را از باران سیراب کند.
مردم ایران هم اکنون نیز در پایان روز سیزدهم با سبزه های سفره هفت سین خود به دامن طبیعت پناه می برند و تمام روز را در طبیعت می گذرانند که در تقویم رسمی کشور این روز« روز طبیعت» نام گذاری شده است. روز چهاردهم فروردین ماه, جشن ها ی نوروزی به پایان رسیده و مردم زندگی عادی خود را از سر می گیرند. مراسم جشن های نوروزی یکی از جذاب ترین جشن های ایرانی برای مردم ملل دیگر است.
آیین ها و جشنها و مراسم ایران و جهان - ویستا
-آیا میداند : اولین مردمانی که سیستم اگو یا فاضلاب را جهت تخلیه آب شهری به بیرون از شهر اختراع کرد ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که اسب را به جهان هدیه کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که حیوانات خانگی را تربیت کردند و جهت بهره مندی از آنان استفاده کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که مس را کشف کرد ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که آتش را در جهان کشف کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که ذوب فلزات را آغاز کردند ایرانیان بودند در شهر سیلک در اطراف کاشان.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که کشاورزی را جهت کاشت و برداشت کشف کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که نخ را کشف کردند و موفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که سکه را در جهان ضرب کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که کشتی یا زورق را ساختند به فرمان یکی از پادشاهان زن ایرانی بوده است.
-آیا میدانید : اولین ارتش سواره در دنیا توسط سام ایرانی اختراع شد با ۱۱۵ سرباز.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که حروف الفبا را ساختند در ۷۰۰۰ سال پیش در جنوب ایران ، ایرانیان بودند .
-آیا میدانید : اولین مردمانی که شیشه را کشف کردند و از آن برای منازل استفاده کردند ایراینان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که زغال سنگ را کشف کردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که مقیاس سنجش اجسام را کشف کرد ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که به کرویت زمین پی بردند ایرانیان بودند.
-آیا میدانید : اولین مردمانی که قاره آمریکا را کشف کردند ایراینان بودند و کریستف کلب و واسکودوگاما بر اثر خواندن کتابهای ایرانی که در کتابخانه واتیکان بوده به فکر قاره پیمایی افتاده اند.
-آیا میدانید : کلمه شاهراه از راهی که کورش بین سارد پایتخت کارون و پاسارگاد احداث کرد گرفته شده.
-آیا میدانید : کورش کبیر در شوروی سابق شهری ساخت به نام کورپولیس که خجند امروزی نام دارد.
-آیا میدانید : کورش پس از فتح بابل به معبد مردوک رفت و برای ابراز محبت به بابلی ها به خدای آنان احترام گذاشت و در همان معبد که بیش از ۱۰۰۰ متر بلندی داشت برای اثبات حسن نیت خود به آنان تاج گذاری کرد.
-آیا میدانید : اولین هنرستان فنی و حرفه ای در ایران توسط کورش کبیر در شوش جهت تعلیم فن و هنر ساخته شد.
-آیا میدانید : دیوار چین با بهره گیری از دیواری که کورش در شمال ایران در سال ۵۴۴ قبل از میلاد ساخت ، ساخته شد .
-آیا میدانید : اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰ سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.
-آیا میدانید : کمبوجبه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و به جای عذر خواهی فرعون مصر از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود و به همین دلیل کمبوجیه با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد . و به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.
-آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند برگذیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر تهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره ) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد
-آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلمیات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بداند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگذین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت . ( داریوش به حق متعلق به زمان خود نبود و ۲۰۰۰ سال جلو تر از خود می اندیشید.
-آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ – ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغد آورد.
-آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بود آزاد کرد.
-آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهرای بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت.
-آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید.
-آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند.
-آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق همراه بوده است.
-آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است.
-آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گذاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند.
-آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.
-آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.
-آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.
-آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.
-آیا میدانید : در طول سلطنت داریوش کبیر ۲۴۲ حکمران بر علیه او شورش کرده بودند و او پادشاهی بوده که با ۲۴۲ مورد شورش مقابله کرد و همه را برا جای خود نشاند و عدالت را در سرتاسر ایران بسط داد . او در سال آخر پادشاهی به اندازه ۱۰ میلیون لیره انگلستان ذخیره مالی در خزانه دولتی بر جای گذاشت.
-داریوش در سال ۵۲۱ قبل از میلاد فرمان داد : من عدالت را دوست دارم ، از گناه متنفرم و از ظلم طبقات بالا به طبقات پایین اجتماع خشنود نیستم.
-آیا میدانید: آئین زرتشت نخستین انقلاب انسانگرایی و آزادیخواهی در تاریخ بود. تمام نوشتارهای تاریخی نشان میدهد که چه اندازه این انقلاب جهان را به پیش کشاند و چه اندازه بر فرهنگ جهانی تاثیر گزاشت.
-آیا میدانید: « تحولی که زرتشت در فرهنگ ایران به وجود آورد زنهای ایرانی را در تمام زمینه ها هم تراز مردان کرد و زنها از چنان آزادی برخوردار شدند که مانند آنرا در هیچ جایی از دنیای باستان نمیتوان یافت. درآن زمان یونانیها با زنان خود مانند برده رفتار میکردند و ارستو میگفت زن نمیتواند روح داشته باشد.
پل دو بروی: تاریخ فلسفه زرتشت، پاریس ۱۹۸۴ رویه ۱۱۰
-آیا میدانید: هیچ صفحه ا ی از کتابهای تاریخ نمیتواند گواه دهد که یک نفر بزور به اندیشه زرتشت وارد شده باشد. اگر جز این بود زمانی که ایرانیان امپراتوری جهانی درست کرده بودند، یونان و هند و مصر و تمام خاور میانه و نیمی از آفریقا زرتشتی شده بودند. ( پل دو بروی: تاریخ فلسفه زرتشت، پاریس ۱۹۸۴ رویه ۱۱۴)
-آیا میدانید :در فرمان آزادی کورش (قانون حقوق بشر). که ۲۵۴۱ سال پیش با خط میخی روی استوانه بزرگی نوشته شده و امروز در موزه لندن است، این جمله ها آمده اند۰ « انسانها آزادند که هر خدایی را که دلخواه آنها است بپرستند، آنها آزادند که در کشور دلخواه خویش زندگی کنند، همگی باید در آرامش و صلح زندگی نمایند…..». ( و. ایلرز : ترجمه استوانه کورش از خط میخی، ۱۹۷۴ : ی. کیله: تفسیر نوشتار استوانه کورش، ۱۹۷۳ ) .
-آیا میدانید: پس از آزادی یهودیان از اسارت بابل بوسیله کوروش بزرگ، ساختن معبد اورشلیم بوسیله داریوش و جمع آوری تورات بوسیله خشایارشاه، سه پادشاه زرتشتی ایران، پیامبران یهودی همچون ایسایی، ژرمی، ازقیل ودانیل، کورش بزرگ را در تورات « فرستاده خدا و پیام آور آزادی» خواندند. (ژرار ایزرایل: کورش بزرگ، پاریس ۱۹۸۷)
مرتضی پاشایی درگذشت... (یکی هست که دیگه نیست)
«مرتضی پاشایی» خواننده جوان موسیقی پاپ کشورمان پس از مدتها مبارزه با بیماری سرطان صبح جمعه ۲۳ آبان درگذشت.
مرتضی پاشایی مدتها با بیماری سرطان دست و پنجه نرم میکرد که با تشدید بیماری از روز جمعه ۱۶ آبان ماه در بخش ICU بیمارستان بهمن بستری شده بود، صیح روز جمعه در گذشت.
مرتضی پاشایی (متولد ۱۳۶۳/۵/۲۰) خواننده، نوازنده، آهنگساز پاپ فارسی است. او دانشجوی رشته گرافیک بوده و از کودکی به موسیقی علاقه داشته است. موسیقی را از سن چهارده سالگی با نواختن گیتار آغاز کرد.
پاشایی اخیرا با وجود بیماری ترانه «نگران منی» را برای برنامه ماه عسل به تهیهکنندگی و اجرای احسان علیخانی اجرا کرده بود که بسیار مورد توجه مردم قرار گرفت.
نفوذ آب باران در قسمتهای مختلف تخت جمشید و ایجاد رطوبتهای شدید در بنا باعث شده که هر ساله سنگهای دو هزار و 500 ساله این بنا متلاشی شوند.
به گزارش خبرنگار مهر در شیراز، عدم اجرای راهکارهای مناسب برای هدایت آب باران در تخت جمشید باعث شده که هر ساله با شروع بارندگیها، محوطه های مختلف این بنا به آب انبارهای بزرگی تبدیل که در نهایت منجر به متلاشی شدن سنگهای تاریخ تخت جمشید شود.
این امر باعث شده که کارشناسان بر این نکته تاکید کنند که به رغم اینکه تا به حال اقداماتی برای دفع رطوبت و جلوگیری تخریب بنا صورت پذیرفته اما خطر بزرگی بر اثر نفوذ رطوبت درصفه تخت جمشید، این بنای با ارزش را تهدید می کند که به مرور زمان و با گذشت سالهای متمادی و نفوذ رطوبت در سنگها و پی بناهای موجود روند اضمحلال سریعتر می شود.
آثار تورق و نمک در سطح نقوش و فساد آن
یک کارشناس میراث فرهنگی در خصوص وضعیت آب باران و ایجاد رطوبت در بنای تاریخی تخت جمشید در گفتگو با خبرنگار مهر به تشریح روند ایجاد این رطوبت و گلسنگها در این بنا پرداخت.
این کارشناس گفت: بارش باران در منطقه تخت جمشید زیاد است و آب در سطح حیاطها، داخل کاخ ها و در خیابانها و جای جای این صفه که حدود 125 هزار متر مربع است جمع می شود و چون این بناها شیب بندی مناسبی ندارند و انشعابهای فرعی راه آب در این بناها ایجاد نشده ، آب باران در مناطق پست جمع می شود و به دلیل اینکه پی بناها در اکثر نقاط صفه از خاک وشن و سنگهای دوریز پر شده به راحتی آب در آنها نفوذ کرده و به آب انبارهای زیرزمینی تبدیل می شود.
متلاشی شدن سنگ گل سر ستون در کاخ صد ستون بر اثر یخ بر شدن و دیگر عوامل رطوبتی
این کارشناس ادامه داد: آب گردآمده از باران که از قسمت شمال شرقی صفه از کوه رحمت به پایین سرازیر می شود نیز به آب انبارهای زیرزمینی اضافه می شود، مقدار کمی از این آبها بخار و مقداری نیز از طریق کانالهای آبروهای زیرزمینی به تازگی به بیرون صفه هدایت می شوند اما قسمت اعظمی از آبها در پی بناها نفوذ کرده و در تمام طول سال اثرات مستقیمی بر سنگهای دو هزار و 500 ساله تخت جمشید می گذارند.
لایه سطحی نقش برجسته در اثر رطوبت از بین رفته است
وی با بیان اینکه در بعضی قسمتهای تخت جمشید در دیوارهای اصلی صفه شاهد رطوبت زیادی هستیم، افزود: آبروهای اصلی صفه در تمام طول سال رطوبت خاصی دارند و چنان بخار آب در آنها وجود دارد که نفس را تنگ می کند به طوریکه دیوارهای این آبروها همیشه خیس هستند و فقط قستهایی از این آبروها که در سطح بالاتری از صفه قرار می گیرند، رطوبت کمتری در آنها وجود دارد.
شنهای ریخته شده در محوطه باعث نفوذ آب می شود
این کارشناس اضافه کرد: شن و سنگ ریزه هایی که در محوطه صفه تخت جمشید ریخته شده تا از گل آلود شدن آثارجلوگیری کند و عبور و مرور بازدیدکنندگان در فصل زمستان راحت تر باشد یکی از عاملهای مهم جمع شدن آب و نفوذ در پی صفه به شمار می روند و اگر انشعابهای کوچکی از آبروها هم در سطح صفه تخت جمشید ساخته شود تا آب باران را جمع آوری کند، اگر درپوشهای مناسبی نداشته باشد به وسیله این شنها پر می شوند و راه جریان آب را می گیرند.
وی ادامه داد: دیوارهای خشتی مجموعه تخت جمشید هم که در کنار آثار سنگی قرار دارند باعث نفوذ سریعتر رطوبت از پائین به این آثار می شوند و اضمحلال سنگها را سریعتر و تکمیل تر می کنند.
این کارشناس گفت: در بنای خزانه و قسمت جنوب شرقی کاخ حرمسرا که هیچگونه راه خروج آب وجود ندارد، چه در سطح و چه در پی بنا همچون آب انباری بزرگ است چنانکه در طول سال شاهد متلاشی شدن این آثار سنگی هستیم.
وی با اشاره به اینکه هر سال تعداد زیادی از این آثار متلاشی می شود و از زمان خاکبرداری این بناها تاکنون هیچگونه راهکاری برای خارج کردن به موقع این آبها صورت نگرفته، عنوان کرد: مسئله مهم رطوبت است، رطوبتی که با خود آلاینده های شیمیایی مختلفی دارد، رطوبتی که آمدنش سفیر اضمحلال فساد تدریجی و متلاشی شدن سنگهای بجا مانده از تمدن بزرگ ایران است.
این کارشناس بیان کرد: راه حل هایی جهت حفاظت از بناها در مقابل رطوبت در تخت جشمید اجرا شده مانند سایبان فلزی بر روی پلکان شرقی کاخ آپادانا و پلکان شمالی کاخ شورا، ایجاد کانال هواکش پشت پلکان شرقی کاخ آپادانا، ایجاد سایبان فلزی بر روی نقش برجسته بار عام در بنای خزانه و ایجاد کانال هوا در پشت این اثر، لایروبی آبروهای اصلی صفه تخت جمشید در سالهای 1381 و 1384 که البته هنوز راه اصلی خروجی این آبروها باز شده و... که در دست اقدام قرار گرفته است.
وی خاطرنشان کرد: در پی بررسیهای مکرر بر روی صفه تخت جمشید راهکارهایی که جهت جلوگیری و کم کردن اثرات رطوبت در آثار تاریخی مذکور می توان به کار گرفت در چند بخش می توان مورد توجه قرار داد که شامل ایجاد انشعابهای کوچک آبروهای سطحی در محوطه هایی که پست تر هستند به صورتی که آب جمع آوری شده را به کانالهای اصلی آبروهای زیرزمینی هدایت کنند، شیب بندی محوطه های بناها به صورتی که آب به داخل انشعابهای فرعی آبروها جمع شود، باز کردن و لایروبی راه اصلی خروجی آبروهای زیرزمینی تخت جمشید به خارج از صفه ، ایجاد راه آب مناسب جهت خروج آبهای جمع شده در بنای خزانه و کاخ دروازه ملل و قسمت جنوبی شرقی بنای حرمسرا و دیگر قسمتهای آبگیر صفه که تا به حال هیچگونه اقدامی برای خروج آبهای این قسمتها نشده، جداسازی و ایجاد درزهایی بین دیوارهای خشتی وسنگی بناها به طریقی که هیچگونه ارتباطی با یکدیگر نداشته باشند و... البته این روشها بسیار دشوار ولی ثمر بخش است.
این کارشناس میراث فرهنگی عنوان کرد: در تخت جمشید گروهی متشکل از چهار نفر کارشناس در رشته های مرمت، زمین شناس و کارشناس گروه حفاظت و مرمت را تشکیل می دهند اما متاسفانه از زمانی که این کارشناسان وارد فاز اجرایی کار شده اند آثار تاریخی تخت جمشید بیشتر در معرض خطر قرار گرفته زیرا این کارشناسان صرفا دروس تئوری را یاد گرفته اند و وقتی آنها را به کار می بندند متاسفانه نتیجه خوبی نمی دهد و این امر در موضوعاتی نظیر شکسته شدن سنگ جان پناه کاخ سه دروازه که به تعداد قطعات زیادی تبدیل شد و با چسب سنگ به هم وصل شد را می توان مشاهده کرد.
وی با اشاره به اینکه متأسفانه هنوز روشهای متداول و بین المللی در تخت جمشید مورد استفاده قرار نمی گیرد، ادامه داد: با از بین بردن و یا کم کردن رطوبت در آثار تاریخی تخت جمشید می توان اقدام بزرگی در جهت رفع اضمحلال این آثار برداشت به گونه ای که به جرأت می توان گفت اگر این امر صورت پذیرد، ریشه نابودی این آثار را خشکانده ایم.
این کارشناس بیان کرد: می توان گفت رطوبت منبع ایجاد گلسنگ است از این رو باید به صورت خاص به این امر توجه کرد و رطوبت را خشکاند چراکه تمام عوامل خاص و عموم فسادهای تدریجی در سنگهای تاریخی تخت جمشید از رطوبت نشأت می گیرد.
وی تصریح کرد: درست است که تمام این اتفاقات که در تخت جمشید بر روی سنگ های تاریخی بی مانند رخ می دهد اثرات ناشی از هوازدگی است اما عامل مهم آن نیز بی تجربگی یا به بیان بهتر کمبود اطلاعات لازم توسط کارشناسان امر در گروه حفاظت و مرمت بنیاد پژوهشی پارسه پاسارگاد ومدیریت داخلی این آثار به شمار می رود که مانع می شود بهترین مرمتکاران که هر کدام بین 18 تا 10 سال سابقه کار در جای جای ایران اسلامی را دارند، وارد کار شده و از مسائلی چون دفع رطوبت آبهای سطحی که باعث یخ بر شدن، تورق سطوح سنگهایی که هر کدام نقوش برجسته های بی نظیری دارند، شوره زدن و جدا شدن لایه سطحی سنگ، تغییر رنگ سطوح بر اثر رشد انواع مختلف گلسنگ بر اثررطوبت و چندین و چند عامل مهم دیگر را پیشگیری کنند.
آغاز هفته دفاع مقدس گرامی باد - کجایند مردان بی ادعا
|
هشت سال دفاع مقدس، حدیث ماندگار پایداری، دلاوری و فداکاری ملتی است که در راه دفاع از مکتب، انقلاب و میهن اسلامی خویش، قله های بلند رشادت و شهادت را درنوردید و دشمن را در رسیدن به اهداف خود ناکام گذاشت. تحمیل جنگ هشت ساله به ایران، دومین موج اتحاد و حرکت مردمانی را در پی داشت که برای آزاد زیستن، بهای بسیار پرداخته بودند و در این عرصه، با ایمانشان چنان به مبارزات خود بعد معنوی بخشیدند که از دل مرارت های بی شمار جنگ، ارزش هایی چون شرافت، ایمان، عشق، شجاعت، تدبیر و ایثار تبلور یافت. مرزهای جنوب و غرب کشور هر چند تا دیرزمانی به قربان گاه پاک ترین فرزندان این دیار بدل گشت، ولی ایمان و قدرت روح والای آنان، این خاک را به مکانی مقدس تبدیل کرد که تا امروز سایه حضورشان در آن جا موج می زند و خاک، عطر خود را از وجود آنان وام دارد.
|
سخنان زیبای بزرگان جهان در مورد کوروش کبیر!
مجموعه : مطالب خواندنی و جالب
پرفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان :
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان كورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و كشورهای مسخر شده كه در گذشته نه تنها وجود نداشت بلكه كاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .
دكتر هانری بر دانشمند فرانسوی – تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی كورش هخامنشی برعكس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود كه شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می كردند .
آلبر شاندور – كورش بزرگ :
شاهنشاهی ایران كه پایه گذار او كورش بزرگ است به هیچ وجه بر اساس خشنونت پی ریزی نشد . بلكه عكس آن صادق است زیرا با رعایت حقوق مردمان پایه گذاری شد . پارسیها با مساعدت یكدیگر و به یاری پادشاهان مقتدر خود عظمت وشكوهی را در تاریخ به جای گذاشته اند كه نشانه نبوغ و نژاد پاك آنان است . نژادی كه حماسه آنان را همچون آفتابی در تاریكی نشان میدهد . آنان درخششی در جهان از خود به جای گذاشته اند كه برای آیندگان نیز خواهد ماند .
ژنرال سرپرسی سایكس :
خوش زبانی او از پاسخی كه در داستان رقص ماهیان به یونانیان داده است آشكار است. مطالب كتاب مقدس (تورات) و نوشته های یونانی و سنتهای ایرانی همه همداستانند كه كورش باستانی سزاوار لقب بزرگ بوده است. مردم او را دوست میخواندند.
ما نیز میتوانیم بدان ببالیم كه نخستین مرد بزرگ آریائی كه سرگذشت اش بر تاریخ روشن است، صفاتی چنان عالی و درخشان داشته است .
ژنرال سرپرسی سایكس بعد از دیدار از آرامگاه شاهنشاه كورش بزرگ :
من خود سه بار این آرامگاه را دیدار كرده ام ، و توانسته ام اندك تعمیری نیز در آنجا بكنم، و در هر سه بار این نكته رایادآورده شده ام كه زیارت آمارگاه اصلی كورش، پادشاه بزرگ و شاهنشاه جهان، امتیاز كوچكی نیست و من بسی خوشبخت بوده ام كه بچنین افتخاری دست یافته ام. براستی من در گمانم كه آیا برای ما مردم آریائی (هندواروپایی) هیچ بنای دیگری هست كه از آرامگاه بنیاد گذار دولت پارس و ایران ارجمندتر و مهمتر باشد .
سرپرسی سایكس – تا ایران باستان :
در شاهنشاهی كورش زیبایی – مردانگی – شجاعت – قهرمانیت – عدالت به عیان دیده شده است . وی هیچگاه عیاشی نكرد . كاری كه اكثر بزرگان گرفتار آن بوده و هستند . آزادی هایی كه داشت به هیچ وجه به شخصیت او صدمه نزد و افكاری داشت كه به راستی متعلق به تاریخ نبوده است .
كورش یكی از شخصیتهای بزرگ تاریخ جهان است . او ابتدا پادشاه سرزمین كوچكی بود . ولی پس از مدتی با اراده مصمم و قلبی آكنده از وطن پرستی امپراتوری را در تاریخ بنا نهاد كه در كل جهان بی سابقه بود . این بدین دلیل بود كه تاكنون هیچ كشوری نتوانسته بود اینچنین با صلح و احترام به عقاید دیگران كل خاورمیانه را تصاحب كند . او هیچ گاه خوشگذران و تن آسایی نكرد .
هیچ گاه مغرور نشد و همیشه به یاد خداوند خود بود و برای احترام به مزدا حیواناتی را نثار می كرد . كاساندان دختر فرناسپه هخامنشی از دودمانی بود كه از نجبای پارس محسوب می شدند و پدر و اجدادش در
چند نسل شاه پارسیان بودند .
كورش در شوخ طبی و انسانیت سرآمد زمان خود بود . من سه بار تا كنون موفق شده ام آرامگاه این ابر مرد آریایی را زیارت كنم و خداوند را برای این توفیق سپاس میگویم .
افلاطون – قوانین ( 477 تا 347 پیش از میلاد ) :
پارسیان در زمان شاهنشاهی كورش اندازه میان بردگی و آزادگی را نگاه می داشتند . از اینرو نخست خود آزاد شدند و سپس سرور بسیاری از ملتهای جهان شدند . در زمان او ( كورش بزرگ ) فرمانروایان به زیر دستان خود آزادی میدادند وآنان را به رعایت قوانین انسان دوستانه و برابری ها راهنمایی میكردند .
مردمان رابطه خوبی با پادشاهان خود داشتند ازاین رو در موقع خطر به یاری آنان میشتافتند و در جنگها شركت میكردند . از این رو شاهنشاه در راس سپاه آنان راهمراهی میكرد و به آنان اندرز میداد . آزادی و مهرورزی و رعایت حقوق مختلف اجتماعی به زیبایی انجام میگرفت
هرودوت – تاریخ هرودو ت( 484 تا 425 پیش از میلاد ) :
هیچ پارسی یافت نمی شد كه بتواند خود را با كورش مقایسه كند . از اینرو من كتابم را درباره ایران و یونان نوشتم تاكردارهای شگفت انگیز و بزرگ این دو ملت عظیم هیچگاه به فراموشی سپرده نشود .
كورش سرداری بزرگ بود . در زمان او ایرانیان از آزادی برخوردار بودند و بر بسیاری از ملتهای دیگر فرمانروایی می نمودند بعلاوه او به همه مللی كه زیر فرمانروایی او بودند آزادی می بخشید و همه او را ستایش مینمودند . سربازان او پیوسته برای وی آماده جانفشانی بودند و به خاطر او از هر خطری استقبال میكردند .
هارولد لمب دانشمند امریكایی – كورش بزرگ :
در شاهنشاهی ایران باستان كه كورش سمبول آنان است آریایی ها در تاجگذاری به كردار نیك – گفتار نیك – پندار نیك سوگند یاد میكردند كه طرفدار ملت و كشورشان باشند و نه خودشان . كه این امر در صدهها نبرد آنان به وضوح دیده میشود كه خود شاهنشاه در راس ارتش به سوی دشمن برای حفظ كیان كشورشان می تاخته است .
گزنفون – كوروپد ا ی ( 445 پیش از میلاد ) :
مهمترین صفت كورش دین داری او بود. او هر روز قربانیان برای ستایش خداوند میكرد . این رسوم و دینداری آنان هنوزدر زمان اردشیر دوم هم وجود دارد و عمل میشود . از صفتهای برجسته دیگر كورش عدل و گسترش عدالت و حق بود.
ما در این باره فكر كردیم كه چرا كورش به این اندازه برای فرانروایی عادل مردمان ساخته شده بود . سه دلیل را برایش پیدا كردیم . نخست نژاد اصیل آریایی او و بعد استعداد طبیعی و سپس نبوغ پروش او از كودكی بوده است .
كورش نابغه ای بزرگ – انسانی والا منش – صلح طلب و نیك منش بود . او دوست انسانها و طالب علم و حكمت و راستی بود . كورش عقیده داشت پیروزی بر كشوری این حق را به كشور فاتح نمیدهد تا هر تجاوز و كار غیر انسانی را مرتكب شود .
او برای دفاع از كشورش كه هر ساله مورد تاخت و تاز بیگانگان قرار میگرفت امپراتوری قدرتمند و انسانی را پایه گذاشت كه سابقه نداشت . او در نبردها آتش جنگ را متوجه كشاورزان و افراد عام كشور نمی كرد . او ملتهای مغلوب راشیفته خود كرد به صورتی كه اقوام شكست خورده كه كورش آنان را از دست پادشاهان خودكامه نجات داده بود وی را خداوندگار می نامیدند . او برترین مرد تاریخ – بزرگترین – بخشنده ترین – پاك دل ترین انسان تا این زمان بود .
كنت دوگوبینو فرانسوی – ایران باستان :
شاهنشاهی كورش هیچگاه در عالم نظیر نداشت . او به راستی یك مسیح بود زیرا به جرات میتوان گفت كه تقدیر او را چنین برای مردمان آفرید تا برتر از همه جهان آن روز خود باشد .
نیكلای دمشقی
كورش شاهنشاه پارسیان در فلسفه بیش از هر كس دیگر آگاهی داشت . این دانش را نزد مغان زرتشتی آموخته بود .
پرفسور كریستن سن ایران شناس – استاد زبان اوستایی و پهلوی :
شاهنشاه كورش بزرگ نمونه یك پادشاه "جوان مرد" بوده است . این صفت برجسته اخلاقی او در روابط سیاسی اش دیده میشده . در قواینن او احترام به حقوق ملتهای دیگر و فرستادگان كشورهای دیگر وجود داشته است و سرلوحه دولتش بوده . كه این قوانین امروز روابط بین الملل نام گرفته است .
آلبر شاندور فرانسوی – شاهنشاهی كورش بزرگ :
كورش یكسال پس از فتح بابل برای درگذشت پادشاه بابل عزای ملی اعلام نمود . برای كسی كه دشمن خودش بود . او مطابق رسم آزادمنشی اش و برای اینكه ثابت كند كه هدف فتح و جنگ و كشتار ندارد و تنها به عنوان پادشاهی كه ملتش او را برای صلح پذیرفته اند قدم به بابل گذاشته است و در آنجا تاجگذاری نمود . او آمده بود تا به آنان آزادی اجتماعی و دینی و سیاسی بدهد . در همین حین كتیبه های شاهان همزمان او حاكی از برده داری و تكه تكه كردن انسان های بیگناه و بریدن دست و پای آنان خبر میدهد .
پرفسور گیریشمن – ایران از آغاز تا اسلام :
كمتر پادشاهی است كه پس از خود چنین نام نیكی باقی گذاشته باشد . كورش سرداری بزرگ و نیكوخواه بود . او آنقدر خردمند بود كه هر زمانی كشور تازه ای را تسخیر می كرد به آنها آزادی مذهب میداد و فرمانروای جدید را از بین بومیان آن سرزمین انتخاب می نمود . او شهر ها را ویران نمی نمود و قتل عام و كشتار نمی كرد . ایرانیان كورش را پدر و یونانیان كه سرزمینشان بوسیله كورش تسخیر شده بود وی را سرور و قانونگذار می نامیدند و یهودیان او را مسیح خداوند میخوانند.
كنت دوگوبینو سفیر اسبق فرانسه در تهران ( مورخ فرانسوی ) :
تا كنون هیچ انسانی موفق نشده است اثری را كه كورش در تاریخ جهان باقی گذاشت – در افكار میلیونها مردم جهان بوجود آورد . من اذعان میدارم كه اسكندر و سزار و كورش كه سه مرد اول جهان شده اند كورش در صدر انها قرار دارد . وتا كنون كسی در جهان بوجود نیامده است كه بتواند با او برابری كند و او همانطور كه در كتابهای ما آمده است مسیح خداوند است . قوانینی كه او صادر كرد در تاریخ آن زمان كه انسانها به راحتی قربانی خدایان می شدند بی سابقه بود
ویل دورانت – تاریخ تمدن ویل دورانت – مشرق زمین :
كورش از افرادی بوده كه برای فرمانروایی آفریده شده بود . به گفته امرسون همه از وجود او شاد بودند . روش او در كشور گشایی حیرت انگیز بود . او با شكست خوردگان با جوانمردی و بزرگواری برخورد می نمود . بهمین دلیل یونانیان كه دشمن ایران بودند نتوانستد از آن بگذرند و درباره او داستهای بیشماری نوشته اند و او را بزرگترین جهان قهرمان پیش از اسكندر مینامند . او كرزوس را پس از شكست از سوختن در میان هیزمهای آتش نجات داد و بزرگش داشت و او را مشاور خود ساخت و یهودیان در بند را آزاد نمود . كورش سرداری بود كه بیش از هر پادشاه دیگری در آن زمان محبوبیت داشت و پایه های شاهنشاهی اش را بر سخاوت و جوانمردی بنیان گذاشت .
كلمان هوار – تمدن ایرانی :
كورش بزرگ در سال 550 قبل از میلاد بر اریكه پادشاهی ایران نشست . وی با فتوحاتی ناگهانی و شگفت انگیز امپراتوری و شاهنشاهی پهناوری را از خود بر جای گذاشت كه تا آن روزگار كسی به دنیا ندیده بود . كورش سرداری بزرگ و سرآمد دنیای آن روزگار بود . او اقوام مختلف را مطیع خود كرد . او اولین دولت مقتدر و منظم را در جهان پایه ریزی كرد . برای احترام به مردمان كشورهای دیگر معابدشان را بازسازی كرد . وی پیرو دین یكتا پرستی مزدیسنا بود . ولی به هیچ عنوان دین خود را بر ملل مغلوب تحمیل ننمود .
مولانا ابوالكلام احمد آزاد فیلسوف هندی -كورش بزرگ ( عباس خلیلی ) :
كورش همان ذوالقرنین قرآن است . وی پیامبر ایران بود زیرا انسانیت و منش و كردار نیك را به مردمان ایران و جهان هدیه داد . سنگ نگاره او با بالهای كشیده شده به سوی خداوند در پاسارگاد وجود دارد .
دیودوروس سیسولوس ( 100 پس از میلاد ) :
كورش پسر كمبوجیه و ماندان در دلاوری و كارآیی خردمندانه حزم و سایر خصائص نیكو سرآمد روزگار خود بود . در رفتار با دشمنان دارای شجاعتی كم نظیر و در كردار نسبت به زیر دستان به مهر و عطوفت رفتار میكرد . پارسیان او را پدر می خواندند .
دكتر جهانگیر اوشیدری – دانشنامه مزدیسنا :
كورش به سال 559 قبل از میلاد بر اریكه شاهنشاهی بنشست و در سال 529 قبل از میلاد وفات یافت . پس از تسخیر بابل با مردمان شكست خورده بامهربانی رفتار كرد و اسیران یهودی را كه بخت النصر از فلسطین به آن شهر آورده بود آزاد كرد و اجازه داد به فلسطین باز گردند . او فرمانی صادر كرد كه معبد اورشلیم را كه بخت النصر ویران كرده بود را با هزینه دولت ایران بازسازی كنند .
كورش را در پارسه گرد كه امروزه پازاردگاد نامیده می شود به خاك سپردند . او از مردان بزرگ تاریخ جهان است زیرا همه تاریخ نویسان نامدار جهانی از او به نیكی ستایش كرده اند . اوپادشاهی سیاستمدار – شجاع – با فتوت – با عزم و اراده – با گذشت و مهربان بود . او به عقاید دینی ملل مغلوب احترام می گذاشت . شهرهای ویران را دوباره آباد ساخت . او عقل و تدبیر را بر شمشیر و جنگ برتری داد . منشور جهانی او زینت بخش سازمان ملل متحد و جهان است .
آتوسا (۵۵۰ تا ۴۷۵ پیش از میلاد مسیح) از شهبانوهای ایران بود. وی دختر کورش کبیر، و خواهر خوانده کمبوجیه، و همسر دو پادشاه هخامنشی کمبوجیه و داریوش یکم، و مادر خشایار شاه بود. هرودت اعتقاد دارد که او در زمان حکومات خشایار شاه، زنده بوده است.
آتوسا دختر کوروش بزرگ و همسر دو پادشاه هخامنشی کمبوجیه و داریوش یکم و مادر خشایار شاه برجسته ترین زن در تاریخ ایران قدیم است.
از میان آن دختران مهم تر از همه آتوسا دختر کوروش بود. خواهر و همسر اردشیر دوم و همسر اردشیر سوم زنان دیگری هستند که آتوسا نام داشتند.
زندگی سیاسی آتوسای هخامنشی
پس از آناهیتا او دومین کسی بود که لقب بانو که یک عنوان مذهبی بود، گرفت. زیرا اینچنین لقبی کمتر به ملکهها داده میشد. آشیلوس نمایشنامه نویس قرن پنجم پیش از میلاد در یکی از نمایشنامههای خود تحت عنوان «ایرانیان» که اختصاص به جنگ خشایار شاه با یونانیان دارد از آتوسا به عنوان بانوی بانوان یاد میکند.
آتوسا خواندن و نوشتن را به خوبی میدانست، و نقش تصمیم گیرنده در آموزش خود و دیگر درباریان داشت. کمبوجیه عاشق خواهر خود آتوسا شد و مغهای زرتشتی را جمع کرد و از آنها خواست که این ازدواج را برای او قانونی کنند. پس از درگذشت کمبوجیه در راه بازگشت از مصر، داریوش یکم با آتوسا ازدواج میکند. این ازدواج چند دلیل داشتهاست:
ازدواج با آتوسا که از سلاله هخامنشی بود حکومت او را قانونی جلوه میداد.
از آنجا که آتوسا باهوش، با فرهنگ، با قدرت و تفکر سیاسی بود در موقع لزوم کمک خوبی برای داریوش شاه به حساب میآمد.
از آنجا که آتوسا زنی جاهطلب و قدرتطلب بود از طریق این وصلت میتوانست به آرزوهای خود جامه عمل بپوشاند.
هرودوت میگوید آتوسا از قدرت فوقالعادهای برخوردار بود و در دوره جنگ با یونان که به توصیه او انجام شده بود، داریوش یکم همواره از نصیحتهای او بهره میجست. او حتی علاقمند بود که در میدان کارزار نیز شوهرش را همراهی کند.
آتوسا از صلب داریوش شاه دارای چهار فرزند شد، که بزرگترین آنها خشایار شاه بود. اما آتوسا همسر اول داریوش یکم نبود، و داریوش از همسر اولش دارای پسرانی بود که همگی از خشایارشاه بزرگتر بودند. مطابق قانون سلطنت پسر بزرگ شاه پس از او به سلطنت میرسید. اما آتوسا آن قدر بر شوهر خود نفوذ داشت که توانست خشایار شاه را پس از داریوش به سلطنت برساند.
در زمان سلطنت خشایار شاه آتوسا به عنوان مادر پادشاه در امور دولت دخالت میکرد. آشیلوس در نمایشنامه خود همواره از او به عنوان بانوی بانوان یاد میکردهاست. میتوان گفت که در نمایشنامه آشیلوس پس از خشایار، آتوسا بیشترین نقش را بازی میکند.
از زمان مرگ او هیچ اطلاعی در دست نیست. تنها میدانیم تا زمانی که خشایار از جنگ یونان بر میگردد زنده بودهاست. احتمالاً آرامگاه او در کنار آرامگاه داریوش کبیر در نقش رستم قرار دارد.
آتوسا، یکی از شخصیت های کلیدی در شاهکار گور ویدال، یعنی کتاب آفرینش است. اعتبار این کتایب در بحث درباره چگونگی به سلطنت زسیدن داریوش بزرگ است.
آتوسا دارای مهر ویژه و جایگاه بارعام به مانند داریوش بزرگ داشته
من یاور یقین و عدالتم ، من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی آنها شادمانی من است.
* * * * * * * * * * * *
من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم
* * * * * * * * * * * *
همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند
* * * * * * * * * * * *
حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید
* * * * * * * * * * * *
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
* * * * * * * * * * * *
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
* * * * * ** * * * * *
آنان که با افکاری پاک و فطرتی زیبا در قلب دیگران جای دارند را هرگز هراسی از فراموشی نیست چرا که جاودانند
* * * * * ** * * * * *
فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد
* * * * * * * * * * * *
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
* * * * * * * * * * * *
هر برادری که از منافع برادر خود مانند نفع خویش حمایت کرد به کار خود سامان داده است
* * * * * * * * * * * *
به احترام روح من که باقی و ناظر بر احوال شماست به انچه دستور میدهم عمل کنید
* * * * * * * * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * * * * * * * *
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن
* * * * * * * * * * * *
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
* * * * * * * * * * * *
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
* * * * * ** * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * * * * * * * *
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
* * * * * * * * * * * *
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
* * * * * * * * * * * *
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .
* * * * * * * * * * * *
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
* * * * * * * * * * * *
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
* * * * * * * * * * * *
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
* * * * * * * * * * * *
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
* * * * * * * * * * * *
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .
پوروچیستا (نماد آزادی زن در ایران باستان)
پوروچیستا نام کوچکترین دختر از سه دختر زرتشت، بود
نام و نام خانوادگی پوروچیستا بطور کامل پوروچیستا اسپنتمان هیچداسپان بود
پوروچیستا که در ایران باستان نام دختر بوده در دین یشت به معنای دانش والا آمده است
به عبارت دیگر واژه پوروچیستا به معنی پُربینش است
پوروچیستا از نخستین ایمان آورندگان به اهورا مزدا بوده است
در گات ها از هفت نفر به عنوان نخستین ایمان آورندگان یاد می شود که پوروچیستا نیز یکی از آنهاست
( این هفت نفر عبارتند از میدیوماه (پسر عموی اشو زردشت)، پوروچیستا (دختر کوچک اشو زردشت)، فرشوشتره (از خاندان ایرانی هوگو، پدر همسر اشو زردشت)، فریانا (از خاندان های تورانی) جاماسپ (از خاندان هوگو و همسر پوروچیشتا)، کی گشتاسپ و همسرش بانو هوتوسا (هر دو از خاندان های برجسته ایرانی) )
نحوه ازدواج پوروچیستا نیز بسیار جالب و نشان دهنده آزادی دختران ایران باستان در انتخاب همسرشان است
داستان پیوند دختر زرتشت، پوروچیستا در اوستا بخش یسنا، هات 53 (گات 53) آمده است که این داستان از دیدگاهای گوناگونی دارای ارزش فراوانی است. نحوه ازدواج پوروچیستا، بیانگر حقوق والای یک زن در نزر ایرانیان باستان است
در گات 53 نوشته شده است :
" ای پورچیستای اسپنتمان
ای جوانترین دختر زرتشت
اهورا مزدا آن کس را که به اندیشه نیک و به پاکی و راستی پایبند است به همسری تو می دهد ، پس با خرد خود همه پرسی کن و با پارسایی و دانش نیک رفتار کن "
این گفتار زرتشت یک حقیقت مسلم را آشکار می سازد و آن این است که دختر در آئین زرتشت درانتخاب همسر آزاد است و عقیده پدر بر او تحمیل نمی گردد
ایرانیان باستان (زرتشتیان) خرد مقدس و حق انتخاب را از نعمت های خدا به انسان می دانستند و بنابراین دختران خود را به صورت تحمیلی وادار به ازدواج نمی کردند
در قسمتی دیگر از گات 53 شاهد گواه گیری زرتشت از پوروچیستا و جاماسب (جاماسپ وزیر گشتاسب شاه بودهاست. جاماسپ را از نخستین فیلسوفان ایرانی میدانند ) هستیم
این گواه گیری نمایان گر این است که ایرانیان برای ازدواج نزد موبدی می رفتند و او آنها را به همسری هم در می آورد
وسخن آخر این که پوروچیستا را می توان به عنوان نماد آزادی زن ایرانی در نظر گرفت . و داستان هایی که از وی نقل شده است نیز نمایانگر این است زنان نزد ایرانیان باستان دارای ارزش و احترام می بوده اند
زبان در دوره هخامنشیان
زبــان دورة هخامــنشی :
دانشمندان ایران شناس زبان پارسی را به سه دورة پارســی باستان و پارسی میانه یا زبان پهلوی اشکانی و ساسانی و پارسی جدید یا پارسی دری تقسیم کرده اند .
پارسی باستان
پـارسی باستان همان زبان دورة هخامنشی است که به خط میخی نوشتـه مــی شد . این خط از علاماتی به شکل میخ تشکیل می شود که از چپ به راست نوشته می شده است .
ابداع خط میخی
ایرانیان خط میخی را از اقوام پیش از خود ، آشوریها و عیلامی ها فراگرفتند و خط آنان را که بسیار دشوار بود و بیش از سیصد علامت داشت اصلاح کرده به چهل و دو علامت رسانیدند و آنرا به صورت الفبایی مرتب نمودند . <br>
از مجموع سنگ نبشته ها و الواح میخی که بر روی سنگها و خشتهای پخته و فلزات بدست آمده در حدود چهارصد کلمه غیر مکرر باقی است که اگر دویست کلمة دیگر را که در کتابهای یونانی بمناسبتی ذکر شده بر این عدد بیفزاییم ، مجموع لغات پارسی باستان که تا کنون یافت شده به ششصد کلمه می رسد .
کتیبه بیستون
مفصل ترین کتیبه های هخامنشی سنگ نبشتة داریوش بزرگ در بیستون است . این کتیبه در کنار جادة کرمانشاه به بغداد قرار دارد . نام این محل بیستون می باشد که در اصل بغستان یعنی جای بغان و خدایان بوده است
در این کتیبه گذشــته از تصویر داریـوش و نه تن از امیران نافرمان که دست بسته در نزد او ایستاده اند و اهورامزدا از بالا به ایشان می نگرد ، شرح حال داریوش در آغاز سلطنت خویش به زبان و خط میخی پارسی باستان آمده و به دوزبان و خط میخی بابلی و عیلامی نیز ترجمه شده است .<br>
کاشف این کتیبه ، هانری راولینسون Rawlinson دانشمند معروف انگلیسی است که در سال 1836 میلادی به خواندن آن آغاز و در سال 1839 به کشف همه الفبای میخی پارسی باستان نایل آمد .
خط آرامی
غیر از خط میخی که فقط در نوشتن کتیبه ها بکار می رفت ، خط آسان دیگری در آن زمان در میان مردم معمول بود که آن را خط آرامی می نامند .
خط آرامی از انواع خطوط سامی است که از خط الفبایی فینیقی اقتباس شده و بیست و دو حرف به شرح زیر دارد :
ابجد ؛ هوز ؛ حطی ؛ کلمن ؛ سعفص ؛ قرشت.
این حروف به همین ترتیب به زبان عربی نیز راه یافته است .
خط واسطه در سراسر امپراطوری
داریوش بزرگ پس از برقراری امنیت در ایران چون مردم غالب ایالات ایران به زبانهایی غیر از پارسی باستان سخن می گفتند و بیشتر ایشان پارسی نژاد نبودند ، برای برقراری ارتباط بین شاهنشاهی عظیم خود به فکر آن افتاد که زبانی را بعنوان واسطه برگزیند .
پس زبان و خط آرامی را که سابقاً در بین النهرین و سوریه رواج داشت و خط آن نسبت به زبانهای دیگر آسانتر بود و بر روی پوست و پاپیروس بآسانی نوشته می شد برگزید .
دانشمندان امروزه این خط و زبان را آرامی شاهنشاهی نامیدند .
داریوش به جای آنکه خود و یا درباریانش به زبان آرامی آشنا باشد ، گروهی از دبیران و کاتبان آرامی را استخدام کرد .
این عده علاوه بر زبان مادری خود ، آرامی ، زبان پارسی باستان را نیز بخوبی می دانستند .
دبیران
سپس داریوش این گروه دبیران را بنا به احتیاجات محل به تعداد لازم ، به یکی از ولایات و ایالات ایرانی فرستاد و فرمان داد که ایشان دبیران و مــترجمان دولـــت در سراسر شاهنشاهی هخامنشی باشند .
وی هر گاه مـی خواست نامه یا بخشنامه ای را به ولایات ابلاغ کند ، یکی از دبیران آرامی زبان خود را می طلبید و نامه ای را که بنا بود بنویسد برای او تقریر می کرد و دبیر آرامی نژاد ، همان جا آن نامه را به خط و زبان آرامی می نوشت ، سپس آن نامه یا بخشنامه به استانداران ابلاغ می شد .
چون نامه یا بخشنامه ای به استانداری می رسید او فوراً دبیر آرامی زبان خود را می خواست و آن دبیر چون محرم اسرار دولت نیز بود بلافاصله آن نامه را خــوانده و به زبان پارسی ترجمه می کرد و استاندار به مفاد آن فرمان رفتار می نمود .
بسیاری از اینگونه نامه ها که متعلق به قرن پنجم پیش از میلاد است در جزیرة فیــله یا الفانتین که از جزایر رود نیل است در چهل سال پیش در مصر پیدا شده است .
به طور کلی هخامنشیان در طول دوران حکومت خود شش پایتخت داشته اند که عبارتند از : انشان ، هگمتانه ، بابل ، شوش ، پاسارگاد و تخت جمشید.
دو پایتخت پاسارگاد و تخت جمشید جدیدالتأسیس بودند و توسط هخامنشیان بنا شدند. پاسارگاد توسط کورش کبیر و تخت جمشید توسط داریوش هخامنشی احداث شد.
بنای پاسارگاد توسط کورش
مکانی که کورش بزرگ در پاسارگاد آغاز به ساختن آن کرد ، در مقایسه با قلعه های کوهستانی مادی ، تفاوت داشت ، اما از بعد فقدان نظام و جوهره شهری با آنها مشترک بود.
پاسارگاد مجموعه ای است از کاخها ، عمارات دولتی ، آثار مذهبی ، یک صفه دژ مانند و گور کوروش ، که جدا از یکدیگر در دشت مرغاب واقعاند و قسمتهایی از آن نیز به کمک مجاری آبیاری به چمنزار و باغ بدل شده است.
بنای تخت جمشید توسط داریوش
داریوش اول نیز به ایجاد ساختمانهایی در پاسارگاد ادامه داد لیکن اقامتگاه شاهی خود را به 80 کیلومتری جنوب پاسارگاد ، یعنی جلگه حاصلخیزتر و زیبای مرودشت ، منتقل کرد که قبلاً شهر انشان در آنجا رونق یافته بود. گرچه این اقامتگاه شاهی که تخت جمشید یا پرسپولیس نام گرفته دارای طرحی بسیار متمرکزتر است ، اما چندان بی شباهت به طرح پاسارگاد نیست.
ساختار و نقشه تخت جمشید
صفه تخت جمشید را کاخها ، تالارهای بارعام ، خزانه و پلکان با شکوه روبازی اشغال میکرد و حفاظت آن را استحکاماتی از خشت خام بر ستیغ کوه مجاور ، به نام کوه رحمت ، تأمین می نمود.
نگاهی به پایتخت ها هخامنشی
شوش نیز که ظاهراً نخستین اقامتگاه داریوش بوده است دارای وضعیت مشابهی است. بنابراین شوش ، تخت جمشید و پاسارگاد ، سه پایتخت شاهنشاهی که نسبتاً به خوبی بررسی شده اند، و همچنین اکباتان چهارمین پایتخت آنان که کمتر شناخته شده است ، باید شهرهای مسکونی فرمانروایان بوده باشند، تا اقامتگاههایی که جنبه شهریت داشتهاند و نباید آنها را با شهرهای امروزی یا قرون اخیر مقایسه کرد.
پایتخت سلسله های بعدی
در حدود 300 ق . م. شالوده ، سلوکیه پایتخت سلوکیان ، در غرب رود دجله و در ناحیه مدائن ریخته شد. در ناحیه مدائن شهرهای تیسفون در شرق دجله ، و سلوکیه و وهاردشیر در غرب دجله ، مستقر بودهاند ، که البته موقعیت مکانی دقیق آنها روشن نیست.
البته تیسفون شهری پارتی (اشکانی) و وهاردشیر شهری ساسانی است که در طول زمان در ناحیه مدائن و یا تیسفون شکل گرفته و در مواردی از مکانی به مکان دیگر جا به جا شده اند. در واقع در این منطقه یک مجموعه شهری وجود داشته است (هوف ، نظری اجمالی به پایتختهای قبل از اسلام) .
کوروش پس از بازگشت از شمال مدتی را در پاسارگاد در کنار همسرش کاساندان و فرزندانش سپری کرد و برای اتمام کارهای عمرانی پاسارگاد تلاش فراوانی کرد.کوروش کاساندان را بسیار دوست می داشت و همواره در تمامی جشن ها و مراسم او را همراه خود میبرد و در بیشتر امور زندگی از او مشورت می خواست. پنج فرزند داشت که دو تای آنها پسر و سه تا دختر بودند.دختران کوروش:آتوسا,مرئه,آرتیستون نام داشتند و پسرانش بردیا و کامبیز(کمبوجیه).فرزندان کوروش نیز مانند پدرشان به فرهنگ و هنر و صلح ودوستی علاقه ی بسیار داشتند و اخلاق نیکوی پدرشان را به ارث برده بودند.مثلا آتوسا به نقاشی و معماری علاقه ی بسیار داشت.
در همین ایام امرای بابل و رجال آن شهر با کوروش ارتباط پیدا کرده و خواستند که برای نجات آنها از چنگ ظلم بالتازار حاکم بابل دست به فتح بابل زند .بابل شهری بود در شرق ایران که یکی از استوارترین و محکمترین پایتختهای دنیا محسوب می شد.دیوارهای اطراف شهر از لحاظ استحکام و بلندی و طول و عرض از عجایب زمانه بود و محاصره بابل با این اوصاف سالها به طول می انجامید.بابل برای در امان ماندن از حمله ی دشمنان سدی بین دجله و فرات زده بود و در جوار رودهای مزکور خندق های عمیقی کنده بود تا سواره نظام دشمن در موقع جنگ به مشکل برخورد.رود فرات از وسط شهر بابل می گذشت.پلی بر روی فرات در بین شهر آن را به هم پیوند می داد.در یک طرف پل قصر سلطنتی و ابنیه و عمارات و باغ های معلق حیرت آور قرار داشت و در قسمت دیگر معبد بزرگ مقدس بل رب النوع بزرگ بابلی ها.
کاهنان بابل شخصی به نام نبونید را بر تخت نشاندند.نبونید میل عجیبی به آثار عتیقه داشت وکارش این بود که استوانه های معابد قدیمی را به وسیله ی حفریات بیرون آورد و بداند فلان معبد را چه کسی و در چه زمانی ساخته است.با این حال اهل مملکت داری نبود وزمام امور را به دست پسرش بالتازار سپرده بود.بالتازار جوانی فعال و پر شور بود.در معبد بل خدای بزرگ مردوک با ارتفاع دوازده ارش قرار داشت که داراری اعتبار و اهمیت و تقدس فراوان بود.نبونید با توجه به علاقه اش به آثار باستانی دیگر ملل مجسمه های ارباب خدایان دیگر را به بابل آورده بود که موجب ناراحتی و دو دستگی روحانیون بابل شده بود و از طرفی اسرای قوم یهود که از زمان بخت النصر(حدود هفتاد سال قبل) در اسارت بردگی به سر می بردند همواره منتظر وقوع اتفاقی بودند که پیشگویان یهود وقوع آن را با احراز شرایطی قطعی می دانستند.
پیشگویان یهودی پیش بینی کرده بودند که که اگر اولا بابل شهری ثروتمند و آباد و بزرگ شود و ثانیا دشمنان داخلی و اسرای ناراضی در بابل باشند و ثالثا پادشاه بابل خوشگذران هوسران و بی لیاقت شود شهر بابل سقوط خواهد کرد و اسرا همگی آزاد خواهند شد و تمدن بابل منقرض خواهد شد.بدین ترتیب تمامی اسباب و شرایط پیشگویان در زمان بالتازار ایجاد شد و بالاخره بشارتی که پیامبران و پیشگویان میدادند بوقوع پیوست و کوروش در بهار سال 539 قبل از میلاد با فراهم کردن سپاه و تدارکاتی عظیم راهی بابل شد و از رود دجله گذشت. کوروش در راه بابل به رود گیندس(کرخه ی امروزی) رسید.
در آنجا یکی از اسب های مقس او خود را به آب زد تا از آن عبور کند اما شدت آب به حدی بود که اسب را با خود برد.کوروش همانجا قسم خورد سطح آب را به حدی پایین آورد که حتی یک زن بدون اینکه حتی زانوانش خیس شود بتواند از رود عبور کند.بنابراین به سپاهیان دستور داده شد تا سی و شش نهر و مجرای فرعی در کنار رود بکنند تا آب رودخانه به درون آنها برود و از شدت فشار آب کاسته شود.این کار شش ماه به طول انجامید و تمام تابستان صرف این کار شد.کوروش به شهر نزدیک شد و با بابلیان جنگید اما بابلیان خیلی زود شکست خوردند و به داخل قلعه پناه بردند.کوروش شهر را محاصره کرد اما بابلیان اعتنایی نکردند زیرا آذوقه ی چند سال را در انبارهایشان ذخیره کرده بودند.نبونید مطمئن بود که ایرانیان نمی توانند مدت زیادی را در پشت دیوارهای شهر سپری کنند و به زودی به زانو در خواهند آمد و به کشورشان باز خواهند گشت.در بیرون شهر سپاهیان ایران در حال کندن دالان های زیر زمینی بودندو در اطراف رود حفاریهایی کردند اما بابلیان به حکمت کار ایرانیان پی نبردند و آنها را مسخره می کردند.یک روز صبح وقتی از خواب بیدار شدند دیدند که هیچ کس بیرون شهر نیست وگمان کردند که ایرانیها خسته شده و رفته اند.
کمی از صبح می گذشت.بالتازار در قصر خود ضیافت بزرگی ترتیب داده بود و در آن مجلس ایرانیان را مسخره می کردند.بالتازار وقتی شراب نوشید و مست شد شروع به پرستش بت ها کرد همگی درباریان او نیز در حین مستی این کار را انجام دادند.در همان حال پرستش بت ها خداوند یکتای عالم اراده کرد و معجزه ای بوقوع پیوست که مگان را متعجب کرد:ناگهان انگشتان دستی بیرون آمد و در برابر شمعدان بر گچ دیوار قصر چنین نوشت:
((منه-ثکل-فرس(Nane-thecel-phares)))
پادشاه کف دست را که می نوشت دید وبسیار ترسید و مظطرب شد و لرزه بر زانوانش افتاد.پس به سرعت کاهنان و حکیمان و را فراخواند به آنها گفت هر که این نوشته را بخواند و آن را تفسیر کند به او ثروتی عظیم خواهم داد و او را حاکم سوم مملکت خواهم کرد.ولی هیچ کدام از حکیمان و جادوگران نتوانستند نوشته را بخوانند یا تفسیرش کنند.اما ملکه ی بابل به بالتازار گفت من شخصی را در این شهر میشناسم که حکیم دانا و با هوشی است و علم تعبیر خواب دارد و گره از عقده ها و معماها می گشاید و رئیس تمام جادوگران,حکیمان و منجمان است.نام او دانیال نبی(ع) است.آنگاه دانیال را فرا خواندند و تفسیر نوشته را از او خواستند.دانیال پیامبر فرمود:تفسیر کلام این است:((خداوند سلطنت تو را شمرده و آن را به انتها رسانیده است.))
اما بالتازار این کلام را خرافه و توهم و سحر و جادو دانست و جدی نگرفت.هنوز دقایقی از پیشگویی دانیال نگذشته بود که خبر عجیب و غیر منتظره ای در شهر پیچید و این خبر به سرعت به بالتازار رسید.خبر این بود:((بابل تسخیر شد)).ماجرا از این قرار بود که ایرانیان با انحراف رود فرات و پایین آوردن آب آن از مجرای ورودی که آب به شهر می رفت داخل شهر شده بودند و از غفلت بابلیان استفاده کرده و شهر را تسخیر کرده بودند.همگان در جشن مات و مبهوت شدند.کوروش به همراه گوبریاس فرمانده ی نظامی اش و سپاهیان وارد جشن و ضیافت شدند و با گارد پادشاه درگیر شده و آنها را شکست دادند.بالتازار با گوبریاس فرمانده ی دلاور سپاه جنگید و کشته شد.بدین ترتیب بابل با آن همه قدرت مادی و معنوی به راحتی و بدون جنگ و خونریزی اما با سیاست و کیاست و زیرکی ایرانیان تسخیر شد.کوروش پس از فتح بابل به معابد بابل رفت و خدای یکتا را پرستید و شکر کرد.
نخستین تصمیم سیاسی کوروش سپردن حکومت به گوبریاس بود.سپس به کاتبانش دستور داد تا بر لوحه های سفالین اصول سیاست مذهبی او را بنویسند و بدین ترتیب(( اولین منشور جهانی حقوق بشر)) توسط کوروش کبیر بیان شد. در واقع کوروش با این کار حقوق از دست رفته ی بشر را باز پس گرفت و استیفا کرد.متن کتیبه ی کوروش بدین شرح بود:
((منم کـوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابِـل، شاه سومر و اَکَد، شاه چهار گوشه جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه کورش، شاه بزرگ … نبیره چیشپیش، شاه بزرگ …
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم گامهای مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابِـل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دلهای پاک مردم بابـل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاههای مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم.
من بردهداری را برانداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند.
مَـردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانیاش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم …
من همه شهرهایی را که ویران شده بود از نو ساختم. فرمان دادم تمام نیایشگاههایی که بسته شده بودند را بگشایند. همه خدایان این نیایشگاهها را به جاهای خود بازگرداندم.
همه مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاههای خود برگرداندم و خانههای ویران آنان را آباد کردم. همه مردم را به همبستگی فرا خواندم. همچنین پیکره خدایان سومر و اَکَـد را که نَـبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود، به خشنودی مَردوک خدای بزرگ و به شادی و خرمی به نیایشگاههای خودشان بازگرداندم. بشود که دلها شاد گردد.
بشود، خدایانی که آنان را به جایگاههای مقدس نخستینشان بازگرداندم، هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم زندگانی بلند خواستار باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیکخواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: ‘‘ به کورش شاه، پادشاهی که ترا گرامی میدارد و پسرش کمبوجیه، جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.’’
من برای همه مردم جامعهای آرام فراهم ساختم و صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم))
بدین ترتیب کوروش عدالت راستین را در دنیا برقرار کرد و اینگونه زمین در 2500 سال پیش به بندگان صالح خداوند به ارث رسید.بعد از فتح بابل کوروش به اکباتان بازگشت و به نبونید آسیبی وارد نیاورد وبه او احترام زیادی گذاشت و او را به کرمان فرستاد و بعد از اینکه نبونید در سال 538 در گذشت برای او عزای عمومی اعلام کرد و مراسم عزای پرشکوهی برایش برگزار کرد.گوبریاس نیز پس از آنکه مدتی در بابل حکومت کرد در گذشت و کوروش یک بابلی را به حکومت گماشت.کوروش برای گوبریاس مراسم گرامیداشت پرشکوهی برگزار کرد.
کوروش همچنین فرمان داد تا اسرای یهود به کشورشان باز گردند و دستور به بازسازی اورشلیم(محل اصلی سکونت یهودیان)داد. بدینطریق پس از هفتاد سال دوران بندگی یهود پایان پذیرفته و اورشلیم از نو آباد گردید.یهود عقیده دارد که آنچه واقع شد مصداق همان پیشگوئی هایی است که یشیعاه صدوشصت سال پیش و یرمیاه شصت سال قبل وقوع آنرا خبر داده بودند.کوروش پس از فتح بابل کلیه اموال و اثاثیه معابد را که توسط بختنصر(پادشاه قبل از نبونید در بابل) ضمن خرابی معبد مقدس اورشلیم به غارت رفته بود به یهود بازگرداند.کوروش پس از فتح بابل در سایر کشورها اعلام داشت که خداوند تمام کشورهای دنیا را بدست من سپرد و فرمان داد تا برای پرستش او معبد مقدس را در اورشلیم بپا سازم.خلاصه پس از فتح بابل یهود از اسارت و بندگی آزاد شد و کوروش و دیگر پادشاهان هخامنشی در ساخت و اتمام معبدو یاری یهود اهتمام داشتند.
قسمتی از نوشته های منظومه بابلی که نگاشته شده توسط کاهنان بابل است بدین شرح می باشد:
((در ماه نیسان در یازدهمین روز که خدای بزرگ بر تختش جلوس داشت... کوروش به خاطر باشندگان بابل امان همگانی اعلام کرد.... او دستور داد ویرانیها را بازسازی کنند. و برای اینکار خودش پیشقدم شد و بیل و کلنگ و سطل آب برداشت و شروع به بازسازی دیوار شهر کرد.
مجسمه های خدایان بابل اعم از زن خدا یا مرد خدا را به جاهای خودشان بازگرداند...
درهای زندانها را گشود... و به کسانی که در اثر فشارها در محاصره بودند آزادی داد.))
این مسیح، سلطان جهانگیر، پادشاه فیلسوف و موسس شوکت حقیقی ایران توصیفاتی است که در نخستین متن تاریخنویسی مدرن ایران درباره کورس کبیر (سیروس اعظم) یا کیخسروی شاهنامه آمده؛ میرزا آقاخان (عبدالحسین بردسیری) کرمانی در کتاب «آیینهٔ سکندری» با جایگزینی اسلوب عقلانی و تحلیل حوادث تاریخی بجای شعر و قصهسرایی، بر تاریخنگاری سنتی خط بطلانی کشید و به تعبیر فریدون آدمیت، «بنیانگذار فلسفه تاریخ ایران» و «ویرانگر سنتهای تاریخنگاری» و «یکتا مورخ متفکر زمان خویش» بود که نقشی بیبدیل در تبدل و تحول تاریخنگاری ایرانی داشت. کوروش در نخستین هماورد ایرانیان با تاریخ آمیخته با شعر و افسانه و اسطوره چهرهای جز این ندارد.
کوروش سیاستمداری زیرک و هوشمند، ناجی اقوام و احیا کنندهٔ ادیان، پیامبری مقدس و کاهنی اثرگذار، بنیانگذار نظمی نو و کشوری کهنسال، جنگاوری نیرومند و سرداری پیروزمند، نیمهخدایی توانمند و نیکوکار، سازماندهندهای با کفایت و مدیری لایق، و یکی از محبوبترین چهرههای تاریخساز در کل تمدنهای انسانی است. کوروش گذشته از اینها، موجودی اساطیری هم هست و یکی از معدود انسانهایی است که در زمان حیات خود به شخصیتی اسطورهشناختی تبدیل شد.
سوژههای انسانی و نظامهای روانشناختی، به طور مستقیم پدیدارها و روندهای سطح فرهنگی را درک نمیکنند. "من"، "فرامن" را در قالب مجموعهای از دستورالعملها میفهمد، و "من آرمانی" را در قالب مجموعهای از زندگینامهها، قصهها، روایتها و اساطیر درک میکند. از این روست که "من آرمانی" در هر نظام اجتماعی اشکالی گونهگون به خود میگیرد و توسط شبکهای از روایتها، داستانها و اساطیر صورتبندی میشود، تا در قالب "ابر قهرمانانی مشهور" ستوده شده و محبوب تجلی یابد. ابرقهرمانانی که «من» بتواند با ایشان همذات پنداری کند، و به این ترتیب ایشان را سرمشق قرار دهد و عناصر رفتاری ایشان را همچون آرمانی بپذیرد و معیارهای فرامن برآمده از آن را نهادینه سازد.
کوروش، نخستین "ابرقهرمان" تاریخ ایران است. بیتردید پیش از او، ابرقهرمانان دیگری در جوامع ایرانی وجود داشتهاند. زرتشت، دیااوکو، و هووخشتره نمونههایی از ابرقهرمانان قدیمیتر اقوام ایرانی هستند که برخی از آنها هنوز هم نقش استعلایی خود را حفظ کردهاند. با این وجود، کوروش نخستین ابرقهرمانی است که در قالب چهرهای منحصرا تاریخی و اجتماعی - و نه دینی- ظهور کرد و تاثیر خویش را برای مدتی چنین طولانی بر جامعهٔ ایرانی و تمام جوامع متاثر از آن باقی نهاد.
کوروش، آنگاه که امروزه به وی مینگریم، دیگر شخصیتی تاریخی نیست. او از مرزهای حقیقت و دروغ فراتر رفته و به چیزی برتر، به معیاری برای تفکیک نیک از بد و شایست از ناشایست تبدیل شده است. تقریبا تردیدی نیست که شاهنشاهان هخامنشی، که برای قرنها در قلمرو میانی برگزیدهترین و برترین انسانها محسوب میشدند، او را همچون سرمشق خویش در پیش رو داشتهاند. در این هم شکی نیست که انبوهی از شخصیتهای تاریخی و جهانگشایان، دانسته یا ندانسته از او تقلید کردهاند و جویای نام و آوازهای همچون او بودهاند. چه فاتحانی شرابخواره و نیمهوحشی همچون اسکندر را در نظر بگیریم، و چه دینگسترانی سازماندهنده و جنگاور مانند اردشیر بابکان، همه از او تقلید میکردند و در پی احیای دستاوردهایش، و تکرار کردارهایش بودند. کوروش، از این رو، از مرتبهٔ موجودیتی انسانی و شخصیتی روانی گذر کرد و در زمان زنده بودنش به ماهیتی اساطیری و عنصری فرهنگی تبدیل شد.(۲)
بیدلیل نیست که این اسطوره در بزنگاههای تاریخی بازگشتی نوستالژیک پیدا میکند تا یادآور شوکت و عظمت دوران گذشته باشد؛ اگر نخستین این بزنگاهها را عصر پهلوی اول بدانیم این بازگشت به گفته دکتر مهرزاد بروجردی، استاد علوم سیاسی دانشگاه سیراکیوز در نیویورک برای آن بود که «پیش از دوران رضاشاه، ایرانیان درک روشنی از تاریخ ایران باستان نداشتند. این دوره آگاهی تاریخی آنان را در پی پژوهشهای اندیشمندان پیشین یاد و همتایان غربیشان دوچندان ساخت. یادآوری تاریخ گذشته، همچنین برای نسلی که چرخش روزگار کنونی آنان را به بازیگرانی بیاهمیت در پهنه جهانی تبدیل کرده بود، گونهای آرامش روحی فراهم میکرد و در همین حال بر آتش ملیگرایی آنان دامن میزد. چنین است که خودکامگی رضاشاه نه تنها مانع رشد فرهنگی این دوران نبود که ناخواسته به روند این رشد یاری میرساند.»
کودکان مدرسهای دوره رضاشاه هم سرودهای را از ملک الشعرای بهار حفظ میکردند که در آن، خود را «از پشت کیقباد و جم، نسل پور رستم دستان، زاده کوروش و هخامنش، پسر مهرداد و فرهاد و تیره اردشیر و ساسان» میخواندند. به گفتهٔ رشید یاسمی در پیش گفتار کتاب "ایران در زمان ساسانیان"، «از مختصات دورهٔ رضا شاه کبیر یکی توجه به تاریخ و فرهنگ ایران باستان است. هرچند اوضاع کشور هم اکنون به گونهای است که کمتر کسی میتواند باور کند که ایران در گذشتهای نه چندان دور دارای فرهنگ و تمدنی این چنین بوده، ولی در واقع چنین بوده است.»
باستانگرایی رضاشاهی علاوه بر اینکه از مؤلفههای جدید برای نوسازی ایران و در پی آن بود تا با احیاء و تجدید حیات سنتها و عقاید کهن و باستانی، نظم جدیدی را در تفکر اجتماعی، فرهنگی و سیاسی بازتولید نماید و زیرساختهای فرهنگی و اجتماعی نوین را بر پایه سنتهای کهن بنا نهد؛(۳) اما تحولی مهم که در این دوره اتفاق افتاد تجسم روح آرکائیسم (باستانگرایی) در قالب نهادسازی بود و از جمله مهمترین این نهادها «کانون ایران باستان» بود که در راستای ترویج گرایشهای ناسیونالیستی و باستانگرایی، توسط عبدالرحمن سیف آزاد تشکیل شد و هفته نامه رنگی "ایران باستان" را منتشر کرد.
این فقط حکومت نبود که با یادآوری عظمت دوران باستان، مرهمی بر زخم «کوچکانگاری» ایرانیان میزد که روشنفکران حلقه برلن (کاظمزاده ایرانشهر) و نویسندگان مجلاتی چون کاوه، ایرانشهر و فرنگستان نیز در کندوکاوی در احوال پیشینیان، هویت ایرانی را صیقل میدادند. علاوه بر آن پیش از آنکه در عصر پهلوی دوم تقویم هجری شمسی به شاهنشاهی تغییر کند که مبدا آن بنیانگذاری شاهنشاهی ایران توسط کوروش بود و ایرانیان را ناگهان از سال ۱۳۵۵ شمسی به ۲۵۳۵ شاهنشاهی برد، حسن نفیسی در مجله "فرنگستان" که سال ۱۳۰۳ توسط ایرانیان مقیم برلین منتشر میشد در مقالهای از پاریس پس از بیان علل مردود بودن تاریخهای «هجری قمری- یزدگردی جلالی» نوشت: «تاریخ ایران پر از وقایع بزرگ و شرافتمند است: آیا بهتر نیست یکی از این وقایع را برای این مقصود انتخاب کنیم؟ به عقیده من سه واقعه مسلم تاریخی بر دیگران تطوف دارند: جلوس کیخسرو و یا کوروش، جلوس اردشیر بابکان، طغیان یعقوب لیث صفاری. شخصا جلوس اردشیر بابکان را ترجیح میدهم زیرا کیخسرو اگر سلسله پر افتخار هخامنشی را تاسیس کرد، او موسس سلطنت ایران نبود و قبل از وی سلاطین مد، ایرانی بودند. پس جلوس کوروش فقط یک نوع انقلاب داخلی بود. نیز متاسفانه اجل به یعقوب صفاری مهلت نداد کار خود را تمام کند و اگر او لوای طغیان برافراشت، باز نتوانست دست عرب را از ایران کوتاه کند. ولی اردشیر بابکان ایران را احیا کرد. راست است اشکانیان که قبل از او مالک ایران بودند، آنها هم ایرانی بودند ولی اشکانیها ایرانی بد بودند و مانند سلسله قاجاریه به ملت و مملکت خود علاقه زیادی نداشتند و خود را محب یونان میخواندند. اردشیر بابکان با انقراض این طایفه شوم، اصول تجدد و تمدن پهلوی را فراهم آورده و روح ایرانیت را دیگر بار زنده کرد.... من پیشنهاد میکنم در آتیه تقویم هجری را فقط به مراسم مذهبی اختصاص داده و در امور کشوری "دوره پهلوی" را بکار بریم.»(۴)
پهلوی دوم اما مبدا تاریخ را جلوس کوروش بر تخت پادشاهی برگزید، گرچه نفیسی گفته بود آن یک انقلاب داخلی بود؛ اما کوروش اسطوره تاریخی بود که مبدا تاریخ میشد تا بکار هویت ایرانی آید؛ به گفته مهرزاد بروجردی «مساله کلیدی در گشودن بحث هویت ایرانی، نقد دلباختگی ایرانیان به "میراث گرایی"، به جای روی آوردن به تاریخ نگاری انتقادی است. حال و روز کنونی ما به هیچ وجه در قد و اندازه دوران گذشته و پرافتخار ایران نیست. بنابراین همیشه نگاهمان به گذشته است. مثل کهنه سربازی که وقت و توان خویش را در لذت بردن از بازگویی افتخارهای دوران جنگ سپری میکند. بنابراین بخش مهمی ازعلت ناتوانی ما در نقد تاریخ گذشتهمان، به وزن و جایگاهی که امروز در دنیا داریم مربوط میشود. زمانی مهرهٔ شاه شطرنج دنیا بودیم و امروز به یک سرباز ساده بر روی این صفحه تبدیل شدهایم و پذیرفتن آن برایمان بسیار سنگین است. به همین دلیل یک تفکر رمانتیسم بر ما غلبه کرده و نگاهمان به تاریخ، نگاهی حسرت بار شده است. این شیوه تاریخ نگاری را "تاریخنگاری شرم و تفاخر" مینامم. در این نوع تاریخنگاری ما افراد را در دو گروه خیلی ساده قرار میدهیم؛ کسانی که باید از آنها شرمنده باشیم که عبارتند از مهرههای منفی تاریخ و یا کسانی که هالهای از تقدس دورشان کشیدهایم و آنها را میستاییم و میپرستیم. این چهرههای مثبت، هم به دوران باستان تعلق دارند مثل کوروش و هم به دوران معاصر، چون دکتر مصدق. به نظر من این نوع تاریخ نگاری بیشتر از آنکه کمکی به حال جامعه باشد، نوعی شوخی کردن با وجدان جامعه است.»(۵)
هدفی که محمدرضا شاه پهلوی از برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی در تخت جمشید داشت، پیوندی نزدیک با همان نگاه حسرت بار یا رمانتیسم تاریخی داشت، به نوشته فرح دیبا پهلوی در کتاب "کهن دیارا": «در نظر او (شاه) هدف اصلی از برگزاری جشنهای شاهنشاهی ایران، گردآوری ملت بر گرد محور هویت ملی و غرور بازیافته بعد از دو قرن فقر و خفت بود. انتظار او از این جشن که جنبههای نمادین داشت، آن بود که هر یک از ایرانیان محرومیتهای کم اهمیت روزانه را فراموش کرده، به این مطلب بیاندیشند که از کجا آمدهایم و به کجا میرویم.»
مگر نه اینکه این گفته فرح پهلوی که "مردمان بسیاری در سراسر جهان در سال ۱۳۴۹ نمیتوانستند جای ایران را روی نقشه دنیا تعیین کنند، ولی از آن پس اطلاعات بسیار درباره تاریخ و جغرافیای این کشور به دست آوردند"، بازنمایی همان روایت شاه شطرنج دیروز و مهره سرباز امروز است؟
ویلیام شوکراس در "آخرین سفر شاه" مینویسد: «جشنهای ۲۵۰۰ ساله در تخت جمشید نمایشی از رؤیاها و بلندپروازیهای شاه بود... در مورد شخص شاه در رابطه با جشن ۲۵۰۰ ساله، ره آورد جشنهای تخت جمشید جدایی کامل او از واقعیات بود. او بیش از پیش دچار اشتغال فکری درباره سلطنت خودش و اهمیت جانشینی مستقیم خود بر اریکه کوروش گردید.» (۶)
سخنرانیای که شاه در ۲۰. ۷. ۱۳۵۰ در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی خطاب به کوروش ایراد کرد، تلاشی است برای همانندسازی با "من آرمانی ایرانیان": «در این بیست وپنج قرن، کشور تو و کشور من، شاهد سهمگینترین حوادثی شد که در تاریخ جهان برای ملتی روی داده است.... اکنون ما در اینجا آمدهایم تا به سربلندی تو بگوییم که پس ازگذشت بیست و پنج قرن، امروز نیز مانند دوران پرافتخار تو پرچم شاهنشاهی ایران پیروزمندانه در اهتزاز است...»
مهمانان خارجی جشنی که سال ۵۰ قالی منقوش به روسای دول حاضر و نسخهای از لوح کوروش کبیر را هدیه گرفتند که به گفته فرح پهلوی در آن "کوروش برای نخستین بار زمینه را برای آنچه که امروز بعد از ۲۵ قرن اعلامیه حقوق بشر نامیده میشود، آماده کرد"، چند سالی بعد روزنامههای خارجیای را خواندند که پر بود از خبرهای نقض حقوق بشر در ایران.
بازگشت به کوروش و کوروشیسم در نزد دولتمردان ایرانی یادآور ایام اقتدار بود و کمتر نشانی از تساهل و تسامح و حقوق بشر در آن دیده میشد و همین مرز تفارق آن با کوروش ستایان غیردولتی و یا ضد دولتی است و گاه دو کوروش پدید میآید، یکی مقتدر و جهانگشا و یکی نخستین مبین اصول حقوق بشر. دوگانههای دیگری نیز باید افزود؛ کوروش اسطورهای یا کوروش واقعی- تاریخی و کوروش ایرانی یا کوروش جهانی. یگانه کارکرد مشترک این دوگانهها همین برکشیدن کوروش از مرزهای اسطوره و واقعیت، اقتدار و تساهل و کارکرد نام او به عنوان ابزار رخ کشیدن داشتهها و دادههاست. به قول دکتر تورج اتابکی، استاد تاریخ اجتماعی خاورمیانه و آسیای مرکزی در دانشکده تاریخ دانشگاه آمستردام: «وقتی به گذشته باز میگردیم، گاه تصویری کاملا خیالی از آن برداشت میکنیم، تصویری که زاییده ذهن ماست و آنچه میخواهیم باشد را میسازیم. گاه آنچه از گذشته گرفتهایم را پیرایش میدهیم، جرح و تعدیلش میکنیم. رخدادهایی را که خورند و پسند امروزمان است بر جسته و برجستهتر میکنیم، چون میخواهیم چنین باشد. سپس این گذشته را درونی میکنیم، خودی میکنیم، با آن یگانه میشویم. این فرآیندی است که هنر ذهن ما را میطلبد، ما میخواهیم آئین یا آئینهای الهی- اجتماعی را که از دل قرون بیرون کشیدهایم به دوره معاصر آوریم، این نیازمند کار و تلاش است، باید چنان بپرورانیم که جمهور مردم متقاعد شوند که اینها همه خودی هستند. از گذشته برشی را انتخاب میکنیم که دارای رگههایی منقوش به فضیلتهای امروزی باشد، این میشود سند ادعا. میگوییم این پدیده مطلوب است، ما هم داشتیم، اصلا خود ما موجد آن و بتبع میراث دار آنیم و هیچ با ما بیگانه نیست. نکته بعدی اینکه در این ادعا، به گذشته چنان میپردازیم که برای عموم مردم قابل فهم باشد. همه مردم گذشته را در نمییابند، همه گذشته را همه مردمان نمیدانند، پس باید گذشته به زبان مردم درآید.»(۷)
گرچه فرضیه مهرزاد بروجردی در کارآیی میراثگرایی در دوره سوتهدلیهای سرباز سابقا شاه شطرنج دنیا در ذهن و ضمیر برگزار کنندگان جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی مصداق داشت، اما افزون بر آن حلول روح کوروش و ستایش آن ابرمرد قهرمان ایران فایدت دیگری نیز داشت و آن اینکه مقارن با دورانی شده بود که ستایشگرانش غره به داشتههای نیاکان و متکی بر درآمدهای سرشار نفتی به هوس افتادند به "چشم آبیها" درس مملکتداری بیاموزند؛ کوروشستایی همزمان شده بود با خود بزرگبینی، در عین رنج بردن از درد مزمن کوچکانگاری در نظام بینالملل چنانکه قبل از افزایش قیمت نفت در سال ۱۳۴۹، بودجۀ نظامی ایران ۸۸۰ میلیون دلار بود، اما در ۱۳۵۲ به ۱۵۰۰ میلیون دلار رسید.(۸) و پس از آن رویای دروازههای تمدن بزرگ.
کوروش در چنین زمانه و زمینهای دو زیستی اسطوره و تاریخ، نیای درگذشته و روح زنده را ادامه میدهد و سپس به خوابی عمیق فراخوانده میشود، زیرا زندهکنندگانش بیدارند، تا هفت سال بعد که در خیابانهای تهران بشنود: «کوروش بیدار شو، گندش درآمد.»
قبر کوروش کبیر کشف شد..
۲۳ مرداد ۱۳۳۷؛ روزنامه اطلاعات
امروز اطلاع حاصل شد که آقای سامی رییس بنگاه علمی تخت جمشید گزارش مهمی پیرامون یک کشف بزرگ تاریخی توسط ادارۀ کل باستانشناسی برای آقای وزیر فرهنگ فرستاده است.
خلاصه گزارش رسیده از این قرار است که چندی پیش آقای سمندر کارشناس فنی باستانشناسی به اتفاق عدهای از کارگران فنی برای مرمت بنای سنگ آرامگاه کوروش کبیر و خشک کردن ریشههای درختهای انجیر کوهستانی که از شکاف سنگها رسته است، به پازارگاد [پاسارگاد] (پایتخت کوروش کبیر) عزیمت مینماید.
آقای سمندر ضمن مرمت پشت بام آرامگاه متوجه میشود که در زیر یک ردیف سنگ مسقف گودالی سنگی وجود دارد. پس از حفاری دقیق دو گودال به طول تقریبی ۲ متر و عرض یک متر و با عمق ۸۵ سانتیمتر که از خاک انباشته شده بود کشف میگردد.
دانشمندان و باستانشناسان پس از این کشف مهم معتقدند که این دو گودال سنگی مدفن اصلی کوروش در داخل اتاق آرامگاه قرار داشته ولی جسد وی برای آنکه از دستبرد مصون باشد در این محل مخفی به خاک سپرده شده است. اهمیت این کشف در آن است که در هیچ یک از متون تاریخی از این ۲ قبر که در پشت بام این بنای سنگی عظیم قرار دارد ذکری نرفته و مسلم است که گذشتگان از آن اطلاعی نداشتهاند و بدین ترتیب بر بسیاری از نقلقولهای تاریخی قلم بطلان کشیده شد.
قبر کوروش کبیر کشف شد..
۲۳ مرداد ۱۳۳۷؛ روزنامه اطلاعات
امروز اطلاع حاصل شد که آقای سامی رییس بنگاه علمی تخت جمشید گزارش مهمی پیرامون یک کشف بزرگ تاریخی توسط ادارۀ کل باستانشناسی برای آقای وزیر فرهنگ فرستاده است.
خلاصه گزارش رسیده از این قرار است که چندی پیش آقای سمندر کارشناس فنی باستانشناسی به اتفاق عدهای از کارگران فنی برای مرمت بنای سنگ آرامگاه کوروش کبیر و خشک کردن ریشههای درختهای انجیر کوهستانی که از شکاف سنگها رسته است، به پازارگاد [پاسارگاد] (پایتخت کوروش کبیر) عزیمت مینماید.
آقای سمندر ضمن مرمت پشت بام آرامگاه متوجه میشود که در زیر یک ردیف سنگ مسقف گودالی سنگی وجود دارد. پس از حفاری دقیق دو گودال به طول تقریبی ۲ متر و عرض یک متر و با عمق ۸۵ سانتیمتر که از خاک انباشته شده بود کشف میگردد.
دانشمندان و باستانشناسان پس از این کشف مهم معتقدند که این دو گودال سنگی مدفن اصلی کوروش در داخل اتاق آرامگاه قرار داشته ولی جسد وی برای آنکه از دستبرد مصون باشد در این محل مخفی به خاک سپرده شده است. اهمیت این کشف در آن است که در هیچ یک از متون تاریخی از این ۲ قبر که در پشت بام این بنای سنگی عظیم قرار دارد ذکری نرفته و مسلم است که گذشتگان از آن اطلاعی نداشتهاند و بدین ترتیب بر بسیاری از نقلقولهای تاریخی قلم بطلان کشیده شد.
چرا ۷ آبان ماه روز جهانی كوروش کبیر است؟ +زندگینامه و تصاویر
این روز به مناسبت تكمیل تصرف امپراتوری بابل به دست ارتش ایران (اكتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد) و پایان دوران ستمگری در دنیای باستان برقرار شده است .
در چنین روزی، كورش بزرگ پس از گشودن دروازهی شهر بابل، اندر آن شهر بزرگ و با شكوه و بسیار كهن شد. مردم بابل گمان می كردند كه اكنون با چپاول و كشتار و دست درازی به جان و دارایی و زنانشان روبرو خواهند شد و سپس فرمانروایی زورگو و ستمگر بر آنان شهریاری خواهد كرد ولی كورش بزرگ و سربازانش نه تنها چنین نكردند بلكه کورش فرمان آزادی و برابری داد.
فرمانی كه در سال ١٩٧١ میلادی از سوی (سازمان ملل متحد) نخستین (منشور) آزادی مردم در جهان شناخته شد.
ساتراپهای امپراتوری ایران همان آزادی گزینشی را دارا بودند كه امروزه در ایالات متحده آمریكا میبینیم.
هوشمندی کورش بزرگ برآیند آمیختگی دو تیرهی بزرگ آریایی ، پارس و ماد (ماد برابر با آذریان و کُردان) بود.
آمیختگی این دو تیره ایران بزرگ را ساخت ، کورش بزرگ را پدید آورد و در كارنامهی جهان شگفتی آفرید.
این آمیختگی پارس و ماد یا پارس و آذری و كُرد ، هرگز جدا شدنی نیست و یک پارچگی این بوم را در پناه خود دارد.
و چنین گفت کورش بزرگ ، آن ابر مرد كارنامه تاریخ جهان:
«فرمان دادم تا كالبدم را بدون تاپوت (تابوت) و مومیایی به خاك به سپارند ، تا پاره های تنم ، خاک ایران را درست كند.»
روانش شاد و روز پاترمی (ملی) ایران بر همگی خجسته باد.
بیوگرافی و زندگینامه کوروش کبیر از تولد تا مرگ
کوروش دوم که به کوروش بزرگ و کوروش کبیر مشهور است، بنیانگذار و نخستین شاه شاهنشاهی هخامنشی بود که در بین سالهای ۵۵۹ تا ۵۲۹ پیش از میلاد، بر نواحی گستردهای از آسیا حکومت میکرد. کوروش در استوانهٔ خود که در بابل کشف شده، خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ انشان، نوادهٔ چیشپیش، شاه بزرگ انشان، از خانوادهای که همیشه پادشاه بودهاست» معرفی میکند.
به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشتهاست و بهجز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانستهاند و گزارش دادهاند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بودهاست. برخی از مورخان امروزی این روایت را معتبر میدانند اما برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشههای سیاسی داشتهاست و هدفش این بوده که از بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمهمادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارسها آشتی دهد و اصولاً رابطهای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه میدانند.
دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سالهای اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود دارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانهاست. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل میکند. ولی فقط یکی از آنها را معتبر میداند. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستانهای متفاوت دربارهٔ کوروش نقل میشدهاست.
در بهار سال ۵۳۹ پیش از میلاد، کوروش آهنگ تسخیر بابل را کرد و وارد جنگ با بابل شد. به گواهی اسناد تاریخی و عقیدهٔ پژوهشگران، فتح بابل بدون جنگ بودهاست و توسط یکی از فرماندهان کوروش بهنام گئوبروه در شب جشن سال نو انجام شد. هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد. تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرتهای درگیر در آسیای غربی شد و زمینهٔ بازگشت یهودیان تبعیدی به میهنشان در اسرائیل را فراهم کرد. کوروش همچنین دستور داد که پرستشگاه اورشلیم را بازسازی کنند و ظروف و اشیای طلایی و نقرهای را که نبوکدنصر از اورشلیم ربوده بود، به یهودیان تحویل داد.
استوانهٔ کوروش پس از شکست دادن نبونعید و تصرف بابل، نوشته شده و به منزلهٔ سند و شاهد تاریخی پرارزشیاست. در سال ۱۹۷۱ میلادی، سازمان ملل متحد استوانهٔ کوروش را به همهٔ زبانهای رسمی سازمان منتشر کرد و بدلی از این استوانه در مقر سازمان ملل در شهر نیویورک قرار داده شد.
هرودوت گزارش میدهد که کوروش در جنگ با ماساگتها کشته شد؛ ولی این دیدگاه را اکثر مورخان جدید رد میکنند و معتقدند که داستان هرودوت ساختگی است. تنها منبع موثق کهنی که غیرمستقیم به مرگ کوروش اشاره میکند، دو لوح و سند گلی یافتشده در بابل است که نخستین آن مربوط به دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است که تاریخ آن «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان میدهد. سند دوم که مربوط به سی و یکم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد است، «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها» را بر خود دارد. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان میدهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشتهاست و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تختنشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیدهاست.
نیای کوروش برای چندین نسل بر قبایل پارس حکمرانی میکردهاند که از حکاکیها و گزارشهای تاریخ معاصر کوروش هویدا است. در سنگنبشتهٔ کوروش در پاسارگاد آمدهاست: «من کوروش شاه هستم، شاه هخامنشی»، «کوروش، شاه بزرگ، شاه هخامنشی» یا «کوروش، شاه بزرگ، پسر کمبوجیه، شاه هخامنشی». در حکاکیهای شهر بابل از اور اینگونه شروع میکند: «کوروش، شاه تمام جهان، شاه سرزمین انشان، پسر کمبوجیه، شاه سرزمین انشان» و در استوانهٔ کوروش، کوروش خودش را «فرزند کمبوجیه، شاه بزرگ شهر انشان، نوادهٔ کوروش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان نواده چیش پیش، شاه بزرگ، شاه شهر انشان، از خانوادهای که همیشه پادشاه بودهاست» معرفی کردهاست.
به گفتهٔ هرودوت، کوروش نسب شاهانه داشتهاست. بهجز کتزیاس، دیگر نویسندگان یونانی، ماندانا دختر آستیاگ را مادر کوروش دانستهاند و گزارش دادهاند که کوروش حاصل ازدواج کمبوجیه یکم و ماندانا بودهاست. برخی از پژوهشگران امروزی این روایت را معتبر میدانند. اما برخی دیگر اعتقاد دارند رواج این روایت ریشههای سیاسی داشتهاست و هدفش این بوده که از بنیانگذار شاهنشاهی هخامنشی، مردی نیمهمادی بسازد تا مادها را با فرمانروایی پارسها آشتی دهد و اصولاً رابطهای بین ماندانا دختر آستیاگ و کوروش قائل نیستند و آن را افسانه میدانند.
دربارهٔ کودکی و جوانی کوروش و سالهای اولیهٔ زندگی او روایات متعددی وجود میدارد؛ اگرچه هر یک سرگذشت تولد وی را به شرح خاصی نقل کردهاند، اما شرحی که آنها دربارهٔ ماجرای زایش کوروش ارائه دادهاند، بیشتر شبیه افسانهاست. هرودوت در مورد دستیابی کوروش به قدرت، چهار داستان نقل میکند.
ولی فقط یکی از آنها را معتبر میداند که این داستان هم از نظر داندامایف دارای عنصرهای فولکلور است. طبق نظر گزنفون از قرن پنجم تا چهارم پیش از میلاد مسیح یک سلسله داستانهای متفاوت دربارهٔ کوروش نقل میشدهاست.
بنا به گفتهٔ هرودوت، آستیاگ (پدربزرگ کوروش) شبی در خواب دید که از دخترش آنقدر آب خارج شد که کشور ماد و تمام آسیا را غرق کرد. مغها خواب وی را چنین تعبیر کردند که فرزند دخترش روزی بر تمام آسیا چیره خواهد شد. از این روی، وی دخترش ماندانا را به یکی از بزرگان پارس به زناشویی داد.
پس از تولد نوهاش، وی خواب دیگری دید که تاکی از بدن ماندانا روئیده و تمام آسیا را فراگرفتهاست پس او فرزند دخترش را به یکی از بستگانش به نام هارپاگ سپرد و دستور داد که کودک را نابود کند. هارپاگ، کوروش را به یکی از چوپانهای شاه به نام میترادات (مهرداد) داد و از او خواست که وی را به دستور شاه به کوهی در میان جنگل رها کند تا طعمهٔ ددان گردد. چوپان کودک را به خانه برد. وقتی همسر چوپان به نام سِپاکو از موضوع باخبر شد، با ناله و زاری به شوهرش اصرار ورزید که از کشتن کودک خودداری کند و بجای او، فرزند خود را که تازه زاییده و مرده بدنیا آمده بود، در جنگل رها سازد. چوپان نظر همسرش را پذیرفت و جسد مردهٔ فرزندش را به مأموران هارپاگ سپرد و خود سرپرستی کوروش را به گردن گرفت. هارپاگ هم جسد پسر چوپان را با اسمی دیگر در مقبرهٔ شاهی دفن کرد.
شاه چوپان را تهدید کرد که اگر حقیقت را نگوید شکنجه خواهد شد و وی حقیقت را بیان داشت. پس از آن، شاه هارپاگ را احضار کرد و از وی پرسید: «طفل دخترم را که به تو سپرده بودم، چگونه کشتی؟» هارپاگ با دیدن چوپان پاسخ داد که: «پس از آنکه طفل را به خانه بردم، خواستم طوری رفتار کنم که امر تو اجرا شده باشد و قاتل پسر دخترت هم نباشم.» او گفت حالا که طفل زنده مانده باید خدا را شکر کرد و ضیافتی داد و از هارپاگ خواست به این میهمانی بیاید و فرزندش را هم همراه بیاورد. بدین ترتیب که او را برای صرف شام دعوت کرد و بدون آنکه وی خبردار شود از بدن فرزندش که همسن کوروش بود، غذایی تهیه کرد و به خورد پدرش داد.
مدتی بعد آستیاگ بار دیگر به جادوگران و کاهنان روی آورد و از آنها سوال کرد که آیا هنوز باید از آن خطر از جانب نوادهاش بترسد یا خیر؟ آنها پاسخ دادند که رویای شاه هماکنون تعبیر شدهاست برای آنکه کوروش هنگامی که با کودکان دیگر بازی میکرد به عنوان شاه انتخاب شد. بنابراین دیگر نیاز نیست از وی بترسد. پس از آن آستیاگ آرام گرفت و نوادهاش را به پارس نزد پدر و مادرش فرستاد.
تقریباً همهٔ جماعات متمدن از همان دورههای اولیه در اشعار و افسانهها، قهرمانانی از قبیل شاهان و بنیانگذاران مذاهب و سلسلههای سلطنتی و بطورکلی قهرمانان ملی خود را ستودهاند. شباهت بهتآور و گاه یکسانبودن این افسانهها در میان اقوام مختلف که اغلب از هم فاصلههای زیادی دارند، از دیر باز معلوم بوده و در سبک و روال این نوع افسانههای ولادت معمولاً شباهتهایی به چشم میخورد.
داستان هرودوت از تولد کوروش، نهتنها همانندهایی در داستانهای تولد شخصیتهای تاریخی دیگر مانند حکایت کودکی موسی و کودکی سارگن بزرگ (بنیانگذار بابل) دارد، بلکه دربارهٔ دودمانهای شاهی در تاریخ ایران نیز نظیر چنین داستانهایی موجود است که داستان کوروش اولین آنهاست. داستان زادن و جوانی اردشیر بابکان نخستین پادشاه دودمان ساسانی نیز همانند داستان کوروشاست.
نبردهای کوروش بزرگ
اسناد موجود از منابع میخی بینالنهرین حکایت از آن دارند که کوروش پس از به تختنشینی در پارس، با بابل روابط سیاسی برقرار کرد تا از جانب غرب، خیالش آسوده باشد و احتمالاً همزمان توجه خود را به شرق و شمال ایران نیز معطوف کردهبود. کوروش برای رهایی از یوغ مادها لشکرکشی خود را با حمله به دژ مادی پاسارگاد آغاز کرد و به گفتهٔ هرودوت، تنها سه طایفه از شش طایفهٔ ساکن پارس، به شورش او پیوستند اما از قرار معلوم، وی تعدادی از نجبای مادی را بهطرف خود کشید.
در این شورش، نبرد سختی درگرفت، نیکولاس دمشقی گزارش میدهد که در ابتدا اوضاع جنگ اصلاً به سود سپاه کوروش نبوده و پارسها از برابر مادها که ار نظر تعداد سپاهیان، وضع بهتری داشتند گریخته بودند. زنان پارسی با دیدن مردانی که در حال فرار بودند بر آنان بانگ زدند که آیا میخواهید دوباره به همان جایی بروید که از آنجا بهدنیا آمدهاید؟ این رفتار زنها باعث شد مردان با سرسختی بیشتری بجنگند و فائق آیند.
کوروش احتمالاً توانستهاست ظرف دو سال بعدی، کلیهٔ نیروهای مادی را از پارس بیرون کند. به گفتهٔ هرودوت، هنگامی که آستیاگ شنید که کوروش برای جنگ آماده میشود، قاصدی را نزد وی فرستاد و او را به دربار احضار نمود. کوروش پاسخ داد خیلی زودتر از آنچه انتظار میرود در آنجا حاضر خواهم شد. این عدم اطاعت کوروش از آستیاگ نشان یک طغیان بود.
آستیاگ در سال ۵۵۰ پیش از میلاد همهٔ نیروهای کمکی خود را از شمال و شرق ایران برای لشکرکشی نهایی فرخواند. رویدادنامهٔ نبونعید گزارش میدهد: «آستیاگ سپاه خود را بهکار گرفت و بهسوی کوروش، شاه انزان، تاخت تا او را از پای درآورد».
هارپاگ فرماندهی سپاهیان ماد را برعهده داشت و بنابر روایت هرودوت، هارپاگ که آستیاگ شدیداً او را تنبیه کرده بود، تصمیم گرفت که از شاه انتقام بگیرد. رویدادنامهٔ نبونعید مینویسد: «سپاه آستیاگ در میان جنگ سرکشی کرد.» بخشی از سپاهیان مادی به کوروش پیوستند و بقیه، راه فرار پیش گرفتند و آستیاگ برای دفاع از پایتختش هگمتانه، شخصاً فرماندهی باقیماندهٔ سپاهش را برعهده گرفت اما ناچار شد از برابر کوروش به دژ شهر پناه برد و شهر تسلیم کوروش شد.
رویدادنامهٔ نبونعید گزارش میدهد که «آستیاگ اسیر شد و مادها او را تسلیم کوروش کردند». کوروش با وی رفتاری جوانمردانه داشت و زندگی آخرین شاه ماد را بدو بخشید و او را به هیرکانیا [گرگان امروزی] تبعید کرد و خود کوروش «زر و سیم و همهٔ گنجینه را از هگمتانه برداشت و به انزان برد». او پس از پیروزی سال ۵۵۰ پیش از میلاد بر مادها، به بخش بزرگی از ایران دست یافت اما به حریم خاندانهای حاکم تعدی نکرد بلکه صرفاً آنها را دستنشاندهٔ پارس کرد. وی سپس به سمت غرب آمد و در آوریل ۴۷۰ پیش از میلاد به منطقهٔ میانرودان وارد شد تا سرزمینهایی که مادها در جنگ با آشورها از آن خود کرده بودند را مطیع خود کند. «او بر شاه آنجا پیروز شد، گنجینهاش را از آن خود کرد و نیروهای خود را بر آنجا گمارد».
کوروش پس از تسخیر ماد، رسماً خود را فرمانروای ماد خواند و لقب شاهان ماد را به خود اختصاص داد، اما در عمل سرزمین ماد توسط یک فرماندار پارسی اداره میشد. پارسها سیستم ادارهٔ کشور را از مادها به عاریت گرفتند که خود آنها نیز بسیاری از شیوههای آن را از آسوریها به عاریت گرفته بودند. درون حیطه و قلمرو امپراتوری هخامنشی، سرزمین ماد، دقیقاً پس از خود پارس رتبهٔ دوم را داشت.
بنابراین یونانیان، یهودیان، مصریها و سایر مردمان دنیای قدیم، سقوط ماد را در حقیقت جانشینی کوروش به جای آستیاگ میدانستند و پارسیها را مادی میدانستند و تاریخ پارس را توالی و دنباله تاریخ ماد تلقی میکردند. هر چند هرودوت در بخشهای پژوهشی کارهایش، با کمال دقت بین آداب و رسوم مادها و پارسها تفاوت قائل میشود، ولی در فصولی که به افسانهها و داستانها میپردازد، شیوههای این دو را با یکدیگر مخلوط میکند و درهم میآمیزد. تئوگنیس و سیمونیدس و سایر شاعران یونانی نیز پارسیها را اهل ماد خواندند. منابع مصری و نیز سایر منابع نیز پارسیها را مادی خواندهاند.
پس از فتح همدان توسط کوروش و اسیر شدن آستیاگ، شوهرخواهر کرزوس شاه لیدیه، وی بسیار نگران بود که رقیب تازهای پیدا کند و کوروش به سرزمینهای به ارث رسیده از ماد قناعت نکند و آهنگ گرفتن سراسر آسیای صغیر را داشته باشد. از اینروی تصمیم گرفت که نگذارد رقیب تازهنفس قوی گردد و برای اطمینان خاطر، از چند پیشگوی مشهور یک سوال آزمایشی را پرسید که پاسخش را تنها خود میدانست و درصورتی که غیبگوها پاسخ صحیحی دادند، نتیجهٔ جنگ را از آنها بپرسد. از میان پیشگوها، فقط پیشگوی معبد دلفی به نخستین پرسش وی پاسخ صحیحی داد و کرزوس معبد مذکور را غرق در گنجینهای از زر کرد و با اطمینان کامل از درستی بی چون و چرای پیشگویی معبد دلفی، پرسید که آیا میتواند وارد جنگ با کوروش شود؟ پاسخ مشهود پیشگو این بود: «در جنگ بین کرزوس و کوروش، فرمانروایی بزرگی فرو خواهد پاشید».
اینکه منظور از «فرمانروایی بزرگ» خود لیدیه بود، از ذهن وی نگذشت و از این پاسخ خشنود شد و سرگرم تجهیز خود برای لشکرکشی علیهٔ کوروش شد. وی فرستادگانی به مصر و بابل فرستاد و از آنها خواست علیهٔ کوروش با وی متحد شوند و هردوی آنها که از بزرگ شدن دولت هخامنشی نگران بودند، این اتحاد را پذیرفتند و وعده کردند که در سال آینده به او کمک کنند. در این هنگام، یکی از فرستادگان کرزوس به وی خیانت کرده و نزد کوروش آمد و بدو اطلاع داد که کرزوس در حال تدارک نیرو برای جنگ با توست. کوروش فوراً مقدمات جنگ را آماده کرد و تشخیص داد که نباید به دشمن فرصت دهد و او باید حمله را آغاز کند.
در بهار سال ۵۴۵ پیش از میلاد کرزوس با سپاه خود راه شرق را در پیش گرفت و از رود هالیس (قزلایرماق) گذشت و کاپادوکیه را تسخیر کرد. در این فاصله ماه اکتبر فرا رسید و کوروش از ماد و از راه ارمنستان خود را به منطقهٔ پتریا رساند و نبرد سختی بین طرفین درگرفت که بینتیجه پایان یافت. روز بعد کرزوس چون دید تعداد نیروهایش از نیروهای کوروش کمتر است، ترجیح داد که بهطرف پایتخش سارد عقب نشیند، زیرا تصور میکرد که زمستان در پیش است و کوروش بهواسطهٔ سختی زمان و اینکه از مرکز ایران دور است و دولت بابل را در پشت سرش دارد، هرگز به سارد حمله نمیکند و او میتواند در بهار سال آینده با رسیدن نیروهای متحدش، سپاهی بهمراتب بهتر را تشکیل دهد.
کوروش آنقدر صبر کرد تا مطمئن شد که سربازهای اجیرشدهٔ یونانی از اقامتگاههای زمستانی خود مرخص شدهاند. سپس با دولت بابل وارد مذاکره شد و پیمان صلح با نبونعید منعقد کرد. به این ترتیب از جانب پشت سر مطمئن شد و به ناگهان و با وجود فصل سرما در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد به سوی سارد لشکر کشید. کرزوس با شنیدن این خبر شگفتزده شد زیرا گمان نمیکرد حریفش در زمستان وارد جنگ شود. متحدین وی دور بودند و زودتر از بهار متصور نبود که کمکی به وی برسد، سپاهیان اجیرشده را هم مرخص کرده بود و چارهای جز استفاده از سوارهنظام نداشت.
سوارهنظام لیدیه یکی از سوارهنظامهای ممتاز بود و برای این منظور، کرزوس سپاهش را در طرف شرقی سارد در دشتی به نام هرموس آراست زیرا این دشت وسیع برای عملیات سوارهنظام مناسب بود. کوروش برای فلج کردن سوارهنظام لیدیه، تاکتیک هوشمندانهای را بکار بست، چون اسب از بو و هیکل شتر رَم میکند، وی در جلوی صف لشگرش قطاری از شتر را آراست. اسبهای لیدیهایها از بوی شتر رَم کردند و آشفتگی زیادی در صفوف سپاه ایجاد کردند و سواران نیز ناگزیر پایین آمدند و پیاده جنگیدند. سرانجام ایرانیان پیروز شدند و لیدیهایها به درون دژ عقب نشستند. کوروش بیدرنگ دستور حمله به دژ را داد زیرا باستانشناسان در سارد تعداد زیادی نوک نیزهٔ پارسی یافتهاند. حمله با شکست روبهرو شد و ایرانیان مجبور شدند خود را برای محاصرهای آماده کنند که در فصل زمستان بسیار دشوار بود زیرا شهر سارد از نظر آذوقه مشکلی نداشت و به راحتی تسلیم نمیشد.
دو هفته از محاصره بینتیجه سپری شد. آنگاه کوروش در میان سپاهیان اعلام کرد که به نخستین کسی که از بارو بالا برود، پاداش بزرگی خواهد داد. در این میان یکی از ایرانیان ساحلنشین دریای مازندران متوجه شد که قسمت جنوبی دژ که پشت به کوهستان بود، بینگهبان است. علاوه بر این او دیده بود که چگونه یک سپاهی لیدیهای از این سوی شیب به بالا خزیدهاست تا کلاهخودش را که از سرش افتاده بود بردارد. اینک این ایرانی شهامت به خرج داده بود تا از دیوار جنوبی بالا رود و به دنبالش دیگران نیز از این اقدام سرمشق گرفتند و به دنبالش از دیوار بالا رفتند و به این ترتیب دژ سارد در نوامبر ۵۴۵ پیش از میلاد تسخیر شد.
به نوشتهٔ هرودوت و برخی مورخان دیگر، کوروش پس از تسخیر سارد دستور داد تا کرزوس و ۱۴ نفر دیگر از بزرگان لیدی را دستگیر کرده و بسوزانند اما بر اثر استغاثه کرزوس، باران جاری شد و آتش را خاموش کرد و کوروش هم که تحت تأثیر سخنان او قرار گرفته بود وی را بخشید اما بعضی محققین جدید معتقدند با توجه به اعتقادات مذهبی پارسیان باستان در مورد قداست آتش، احتمالاً اصل قضیه به این صورت بوده که کرزوس برای مرگ شرافتمندانه تصمیم به خودسوزی گرفته ولی احتمالاً کوروش بهموقع از خودکشی کرزوس جلوگیری کردهاست. یا در هنگام فراهم آوردن آتش باران آمده و کرزوس از خودکشی منصرف شدهاست. کوروش به هنگام ترک سارد در پایان نوامبر سال ۵۴۵ پیش از میلاد، کرزوس را با خود به هگمتانه به تبعید برد و پنج سال پس از سقوط سارد، سراسر آسیای صغیر ضمیمهٔ شاهنشاهی هخامنشی شد.
اینکه چرا کوروش منتظر پایان کارها در آسیای کوچک نشده و با شتاب به درون ایران بازگشته، میتواند ناشی از این باشد که نبرد کوروش با کرزوس بیموقع بود و حمله از طرف پادشاه لیدیه صورت گرفت زیرا پس از انقراض دولت ماد، اوضاع ثابتی بر ایران حاکم نبوده و او میبایست به امور شرقی رسیدگی میکرد. مورخان یونانی دربارهٔ جنگهای کوروش در قسمتهای شرقی ایران سکوت کردهاند و به جز هرودوت که آن هم بهطور مختصر به این جنگها اشاره میکند، دیگران مطلبی ننوشتهاند. داریوش نام ایالتهای تحت فرمان امپراتوری هخامنشی را در سنگنبشتههای بیستون، تخت جمشید و نقش رستم ذکر میکند که نام سرزمینهای شرقی ایران نیز در میان آنان است.
در بند ششم سنگنبشتهٔ داریوش در بیستون، وی به نام بیست و دو سرزمین اشاره میکند که امپراتوری او را تشکیل میدهند و چون در زمان نوشتن این سنگنبشته، فقط سه سال از فرمانروایی داریوش میگذشت و این مدت هم صرف فرونشاندن شورشها شده بود، میبایست این سرزمینها در دورههای قبل به امپراتوری هخامنشی افزوده شده باشند؛ دوران پادشاهی کمبوجیه کوتاه بود و او تنها توانسته بود مصر را فتح کند. پس بیگمان این سرزمینها را که در سنگنبشتهٔ بیستون از آنها بهعنوان بخشی از پادشاهی هخامنشی نام برده شده، باید کمابیش همان سرزمینهایی بدانیم که در ابتدا بهدست کوروش به امپراتوری هخامنشی افزوده شده بودند. این ایالات شامل «پارت»، «زرنگ»، «هرات»، «خوارزم»، «باختر»، «سغد»، «گندار»، «ثهتَگوش» و «اَرَخواتیش» است.
پارسها احتمالاً پارت، هیرکانی و احتمالاً ارمنستان که همگی جزئی از قلمرو سابق پادشاهی ماد در ۵۴۹-۵۴۸ پیش از میلاد بودند را اشغال کردند. به گفتهٔ گزنفون، هیرکانی داوطلبانه حاکمیت کوروش بر خود را پذیرفت. همانطور که برای عیلام والتر هینتس و ران زادوک با هم اختلاف نظر دارند که عیلام توسط پارسها بعد از سقوط بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد گرفته شد. با این وجود براساس یکی از متون پیشگویی بابلی، «شاه عیلام حمله خواهد کرد و از تخت پادشاهی بیرون خواهد کرد»، پادشاه بابل کسی که «خاندان هارران را تاسیس کرد». این شاه عیلام به عنوان کوروش دوم و شاه بابل به عنوان نبونعید شناخته شدهاست. عیلام باید قبل از حمله کوروش به بابل فتح شده باشد.
شهر مهاجرنشین مستحکمشدهٔ سایرسچتا (یعنی شهر کوروش) یا همان سایروپولیس در سغد، گواهی فعالیت کوروش در آن ناحیهاست. پلینی گزارش میدهد که کوروش، شهر کپیسا در شمال افغانستان را ویران کرد و آریان حملهٔ او به سرزمینهای هند (ظاهراً گندهارا) و فرمانبرداری مردم آریاسپائی در امتداد مرز جنوبی درانگیانا را گزارش داد. به استناد گزارش هرودوت و بروسوس حملهٔ او به سرزمینهای آسیای میانه بعد از شکستدادن لیدیه در ۵۴۷ پیش از میلاد و پس از فتح بابل در ۵۳۹ پیش از میلاد رخ دادهاست.
در بابل دهها هزار نفر از جوامع خارجی وجود داشتند و در میان آنها تعداد زیادی یهودی نیز وجود داشت که به اجبار و فشار شاه کلدانی از کشورهای خودشان رانده شده بودند. این مردمان هرگز امید به بازگشت به میهن خود را از دست نداده بودند. اینها همگی آماده بودند تا به دشمن نبونعید کمک کنند و بدین ترتیب پارسیان را ناجی خود تلقی میکردند. کشمکشهای اجتماعی از یک سو، نارضایتی کشاورزان، صنعتگران، اشراف و نجبا (کارمندان، کاهنان، بازرگانان و غیره) از سوی دیگر باعث شده بود که زیربنای اجتماع ویران شود. شاه بابل که ده سال از پایتخت دور بود و در تیما سکونت داشت، تجارت پُرسود کندر را به انحصار خویش درآورده بود و خدای سین را به مردوک ترجیح میداد که این امر موجب خشم و نارضایتی کاهنان را فراهم آورده بود.
کشاورزان و صنعتگران که قسمت عمدهٔ جمعیت کشور را تشکیل میدادند، نسبت به فعالیتهای نبونعید در زمینهٔ آمادهشدن برای جنگ، بیتفاوت بودند و میل داشتند فرمانروایان قدیمی را، بیدردسر و زحمت با فرمانروایان جدید تعویض نمایند، ارتش بابل بر اثر جنگهای متعدد در عربستان خسته و فرسوده شده بود و به مشکل میتوان انتظار داشت که چنین ارتشی توانایی آن را داشته باشد تا با سپاهیان دشمن که هم از نظر تعداد و هم از نظر تجهیزات برتر بودند بجنگد و در برابر آنها بایستد. بدین ترتیب بابل فاقد توانایی و قدرت لازم برای مقابلهٔ مؤثر در برابر سپاهیان کوروش بود. هنگامی که کوروش به بینالنهرین حملهور شد، کاهنان او را نمایندهٔ خدای مردوک دانسته، به وی خوشآمد گفتند و پیامبران یهودی اعلام داشتند که وی نجاتدهندهٔ قوم آنان است و سایر طبقات خارجی نیز وی را به عنوان آزاد کنندهٔ خود دانستند.
بابل از استحکامات طبیعی برخوردار بود؛ چنانچه در غرب رود فرات، در شرق رود دجله و در جنوب خلیج فارس او را احاطه میکردند و برای محصور بودن بابل در شمال، نبوکدنصر دوم، فاتح اورشلیم، از سر احتیاط یک دیوار مادی ساخته بود که میتوان آن را نمونهٔ بابلی دیوار چین دانست. این دیوار در نقطهای که فاصلهٔ بین دجله و فرات به حداقل میرسد، بنا شد. سازندهٔ دیوار، نبوکدنصر، مینویسد: «برای اینکه فشار آب آسیبی به دیوار نزند، رویهٔ بیرونی آن را با آجر و ملات قیر استحکلم بخشیدهام». گزنفون که در سال ۴۰۱ پیش از میلاد این بنا را دیدهبود، ضخامت آن را ۲۰ پا و بلندیاش را ۱۰۰ پا تخمین میزند.
کوروش با سپاه خود از میان گوتیوم بهطرف جنوب حرکت کرد و از رود سیروان گذشت و در آغاز سال ۵۳۹ پیش از میلاد به شهر اُوپیس، دژ شرقی دیوار مادی رسید و اُوپیس محاصره و به آتش کشیده شد. ایرانیان از سر دوراندیشی، از کرکوک، قیر و قطران همراه خود آورده بودند. در نبردهایی خونین، اُپیس به تصرف درآمد و سپاه نبونعید شکست خورد. در روز دهم اکتبر شهر سیپار نیز سقوط کرد و دژ غربی دیوار مادی نیز بدون درگیری تسلیم سپاه کوروش شد.
بدین ترتیب کوروش در جنوب دیوار مادی با گذشتن از دجله، همهٔ استحکامات دفاعی نبوکدنصر را دُور زد و دو روز بعد، دوازدهم اکتبر، همزمان با جشن سال نوی تقویم بابلی، گئوبروه با سپاه خود وارد بابل شد و بدون جنگ و تلفات، شهر را تصرف کرد و مطابق با دستور کوروش، بلافاصله نظم سختگیرانهای در بابل وضع شد. «سپرهای نیروهای گوتیوم، دروازههای اسانگیلا را احاطه کردند. هیچ عبادتی دچار وقفه نشد. نه در اسانگیلا و نه در دیگر معابد هیچ مراسمی از قلم نیفتاد.»
از خلال گزارشها چنین استنباط میشود که کوروش میخواسته به هر نحوی که شده دل کاهنان را بهدست آورد، تا به کمک آنها مردم را بهسوی خود جلب کند. از الواح برجایمانده به خط میخی که بیدرنگ، از صبح روز بعد بهنام کوروش تاریخ خوردهاند، چنین برمیآید که تغییر حکومت بدون دردسر انجام پذیرفتهاست. این اسناد بابلی گواه ادامهٔ بیدردسر زندگی روزمره در پایتخت تسخیر شده هستند.
هفده روز پس از سقوط بابل، در روز ۲۹ اکتبر سال ۵۳۹ پیش از میلاد، خود کوروش وارد پایتخت شد و همچون یک رهاییبخش مورد استقبال قرار گرفت. رویدادنامهٔ نبونعید در اینباره گزارش میدهد: «شاخههای نی پیش پای او گسترانده شد. شهر غرق صلح و آرامش بود. کوروش برای سراسر سرزمینهای بابل صلح را بشارت داده بود.»
برترین قدرت اجرایی در بابل متعلق به ساتراپ پارسی است. اولین حکمران شهر بابل، فرماندهٔ کوروش، گئوبروه بود که بر کل میانرودان تسلط داشت. گئوبروه ۳ هفته بعد از فتح بابل درگذشت. در ۵۳۸ پیش از میلاد کوروش، پسرش کمبوجیه را به عنوان شاه بابل منصوب کرد تا بر سایر امپراطوری تسلط داشته باشد. مدت حکمرانی کمبوجیه، در حقیقت محدودتر از آن بود که به نظر میرسد: او تنها شاه بابل و بخش شمالی (کشور بابل) بود درحالی که مرکز و جنوب بابل در دستان کوروش و نمایندگانش بود. علاوه بر این کمبوجیه بیش از ۹ ماه حکمرانی نکرد. در ۵۳۷ پیش از میلاد، به دلایلی نامشخص، کوروش او را از سمتش عزل کرد.
کوروش حکمرانی بابل را به بابلی زاده، «نبوئَه بولیت» داد. او کسی بود که قبل از پیروزی پارسها بر بابل، منصبی در حکومت نبونئید داشت. در ۵۳۵، کوروش استان مجزایی شامل میانرودان و نواحی غرب فرات (فنیقیه، سوریه، فلسطین) تشکیل داد و گوبارو را ساتراپ پارسی آنجا گماشت. گوبارو حداقل تا ۵۲۵ در آنجا حکمران بود.
تصرف بابل نقطهٔ عطفی بود که باعث ایجاد تعادل بین قدرتهای درگیر در آسیای غربی شد و بهدنبال آن سلطهٔ بیشتر ایرانیان را بر شهرهای سوریه و فلسطین و نیز سواحل فنیقیه در پی داشت که پیش از این در حوضهٔ قدرت بابل قرار داشت. اقدام تعیینکنندهٔ کوروش که سبب خشنودی کاهنان شد این بود که همهٔ بتهایی را که نبونعید بهزور به بابل آورده بود را به جاهای خود بازگرداند. پیامد دیگر تصرف بابل، بازگشت یهودیان تبعیدی در بابل، به میهن خود بود.
در سال ۵۳۸ پیش از میلاد، کوروش اجازهٔ بازگشت این یهودیان به فلسطین را داد و شخصی بهنام «شش بازار» که رهبر یهودیان در اسارت بود را بهعنوان فرماندار منطقهٔ یهودیه منصوب کرد. همچنین دستور داد که معبد اورشلیم را بازسازی کنند: «در خصوص خانهٔ خدا در اورشلیم: معبد باید ساخته شود، به طول ۶۰ ارش و به بلندی ۶۰ ارش، با سه لایه از سنگهای مکعب و بر روی آن لایهای از دیرک. مخارج را خزانهٔ دربار سوریه پرداخت میکند. همچنین باید اشیای زرین و سیمین خانهٔ خدا را که نبوکدنصر از معبد اورشلیم برداشته و به بابل بردهاست، بازگردانده شود».
و میثرَداته [مهرداد]، خزانهدار مادی کوروش در بابل، از سوی کوروش فرمان یافت تا ظروف و اشیای زرین و سیمین را که نبوکدنصر در سال ۵۸۷ پیش از میلاد از اورشلیم ربوده بود، تحویل دهد. تعداد این قطعات به بیش از پنج هزار عدد میرسیدهاست. احتمالاً انگیزهٔ کوروش از اسکان دوبارهٔ یهودیان در اسرائیل، ایجاد یک ساتراپی (ایالت) حائل بین ایران و مصر بود اما نتیجهٔ آن، تجدید اسکان و نوسازی در اسرائیل شد. مدارک باستانشناختی بسیاری در دستاست که نشان میدهد پس از بازسازی معبد اورشلیم، یک رشته پایگاههای مرزی از خلیج ایسوس تا سواحل فلسطین، بازسازی و ایجاد شد و دژهایی بر سر راه مصر در صیدا و اورشلیم و دیگر شهرهای این منطقه ساخته شد تا پایگاه مناسبی برای حمله به مصر باشد.
نبرد با ماساگتها و مرگ
احتمالاً کوروش مقدمات امر را برای تسخیر مصر فراهم کرده بود و اقدامات وی بود که باعث شد در سالهای بعد، ایرانیان مصر را تسخیر کنند ولی ابتدا تصمیم گرفت مرزهای شمال شرقی امپراتوریاش را از تاخت و تاز اقوام چادرنشین ماساگتها در امان بدارد. این تاخت و تازها زیانها و صدمات چشمگیری بر ایرانیان شهرنشینی که آمیخته امپراتوری هخامنشی شده بودند وارد کرده بود.
هرودوت میگوید که کوروش با حیله به یکی از اردوگاههای ماساگت حملهور شد و بسیاری ساکنان آنجا را کشت. ولی پس از این جریان، قسمت اعظم نیروهای ماساگت تحت فرماندهی ملکه تهمرییش، شکست سنگینی بر ایرانیان وارد آوردند و کوروش کشته شد. ماساگتها سر بریده کوروش را در کیسهای انداختند و آن کیسه پر از خون شده بود. هرودوت می نویسد این نبرد شدیدترین نبردهایی است که «بربر»ها در آن شرکت جستهاند.
البته هردوت میگوید که دربارهٔ مرگ کوروش حکایات زیادی وجود دارد و روایتی که من ذکر کردم به حقیقت نزدیکتر است. در نتیجه معلوم میشود که خود هرودوت هم از صحت این روایت مطمئن نبودهاست. بنابر گزارش مورخین یونانی، کوروش در جنگ با ماساگتها ۲۰۰ هزار مرد جنگی را از دست داد که اغراق آشکاری است.
از نگاه داندامایف داستانهای روایت شده توسط مورخین یونانی بیشتر از آنکه شرح یک رویداد واقعی باشند، رنگ و بوی یک رمان را دارند. اگرچه حقیقت دقیق مرگ کوروش را نمیدانیم، اما مشخص است که او در پاسارگارد دفن شدهاست. این حقیقت ممکن است که گفتههای هرودوت را دروغ جلوه دهد اما ممکن است جنازهٔ کوروش از دشمن پس گرفته شده و به پایتخت آورده شده باشد.
ریچارد فرای میگوید احتمالاً داستان هرودوت ساختگی است، اما گرفتن آسیای میانه توسط کوروش صحیح است زیرا دورترین شهری که در سغد وجود دارد، سایرسچَتا (سایروپولیس) نام دارد که گستردگی فتوحات شرقی او را ثابت میکند. کتزیاس میگوید که کمبوجیه باگاپاتس – یکی از درباریان – را همراه جسد کوروش به مراسم دفن فرستادهاست.
انتقال جسد کوروش، یکی دیگر از نشانههای نادرست بودن جنگ کوروش با ماساگتهاست؛ زیرا اگر ملکه تهمرییش، کوروش را کشته و سر او را برده باشد، چگونه هخامنشیان توانستهاند با سپاهی شکستخورده جسد را از آنان پس بگیرند و آن را به درون قسمتهای داخلی ایران وارد کنند؟
در دوازدهم اوت ۵۳۰ پیش از میلاد، زنی بابلی به نام «بورسیپه» زمینی را در نزدیکی دروازهٔ سنگبراق به نام یکی از خویشاوندانش کرد. تاریخ این لوح گلی که به خط میخی اکدی نوشته شده بود، «نهمین سال کورش، شاه کشورها» را نشان میداد. در سی و یکم همین سال در پایتخت بابل، مردی بابلی الاغش را فروخت. تاریخ این لوح مربوط به «سال آغاز فرمانروایی کمبوجیه، شاه کشورها»ست. این دو سند که در ظاهر اهمیت چندانی ندارند، در واقع نشان میدهند که کوروش در فاصلهٔ بین ۱۲ تا ۳۱ اوت سال ۵۳۰ پیش از میلاد درگذشتهاست و یا حداقل، خبر درگذشت وی و بر تختنشینی کمبوجیه در این تاریخ به بابل رسیدهاست.
ولی اخیراً سندی از کیش در بابل منتشر شده که مورخ نوزدهم ماه ارخسمنه در سال نهم سلطنتی کوروش است که برابر با ۴ دسامبر ۵۳۰ قبل از میلاد می شود. از اینرو به نظر میرسد جنگ با ماساگت ها در اواخر (دور) سال ۵۳۰ قبل از میلاد رخ داده باشد. بنابر گزارش هرودوت، کمبوجیه به اردوی جنگ علیه ماساگتها پیوست اما پس از چندی، پیش از نبرد قطعی که طی آن کوروش به قتل رسید، به عنوان جانشین تاج و تخت به ایران برگردانده شد.
همزمان با ورود منشور كوروش کبیر به ایران زمین ـ به عنوان نخستین اعلامیه حقوق بشر در دنیا ـ و اعلام قریب الوقوع نمایش همگانی آن ـ هر چند به مدت کوتاه (چهار ماه) ـ در میهن دوستان ايرانی، شور و شوقی وصف ناپذیری را موجب شده است.
منشور کوروش، نه تنها به عنوان یک میراث ارزشمند ملی برای همه ایرانیان و یک میراث جهانی برای جهانیان، که به عنوان یک میراث گرانبار اسلامی، می تواند موجب مباهات باشد، چرا که با تحقیقات روان شاد علامه آیت الله استاد طباطبایی، استاد شهید مرتضی مطهری اثبات شده که ذوالقرنین، همان کوروش هخامنشی است.
در قرآن مجید، آيه هاي 83 تا 99 سوره كهف، از کوروش کبیر با نام ذوالقرنین به عنوان فردی یکتاپرست، صالح، دادگر و انسان دوست و به عنوان یکی از بندگان شایسته و برگزیده خداوند به نیکی یاد می کند.
این در حالی است که نام بنیانگذار نخستین و بزرگترین امپراتوری دنیا، نه تنها در قرآن مجید بلکه حتی در کتاب های عهد عتیق (از جمله تورات) نیز به عنوان یک انسان برگزیده و بلند مرتبه ثبت و ضبط شده است.
اما متأسفانه، دشمنان فرهنگ و تمدن ایرانی به هر راهی متوسل می شوند تا یا پیشینه تمدنی ایرانیان را نفی کنند، یا دستاوردهای فرهنگی تاریخی، فرهنگ کهن ایرانی و میراث کهن همه ایرانیان از آذری و کرد گرفته تا بلوچ و تاجیک را به یک دسته قومی خاص نسبت دهند!
این گونه است که به رغم این که ظهور زرتشت پیامبر ایرانی بنا بر نوشته های ارسطو و بطلمیوس (بیش از دو هزار سال پیش ) به شش هزار سال پیش از آنها، یعنی هشت هزار سال پیش بازمی گردد، پیشینه ظهور او را تعمدا به سه هزار سال پیش کاهش می دهند!
این ضد ایرانیان بیگانه پرست، چشمان خود را بر همه شواهد و استنادات انکارناشدنی تاریخی می بندند و بیهوده می کوشند ذوالقرنین را با آتیلا و چنگیز، بزرگترین فرمانروایان ظالم و خونریز مغول تبار و زرد پوست آسیای میانه یا اسکندر گجستک جوان متجاوز، بی اخلاق، چند خدا، ظالم و خون ریز یونانی تطبیق دهند.
این در حالی است که انسان های فرهیخته و دانشمندان بزرگی چون علامه آیت الله طباطبایی و پروفسور عبدالکلام آزاد (دانشمند شهیر هندی) با دلایل متقن به اثبات رسانده اند که ذوالقرنین، همان کوروش کبیر، بنیانگذار امپراتوری بزرگ هخامنشی در ایران بوده است.
نظر قطعی علامه طباطبایی در المیزان بنا بر شواهد تاریخی محکم این است؛ «ذوالقرنین قرآن همان کوروش کبیر هخامنشی است.»
استاد علامه طباطبايی می گويد: اگر ذوالقرنین قرآن، مردی مومن به خدا و به دين توحيد بوده، کوروش نيز اين چنين بوده و اگر ذوالقرنين، پادشاهی عادل و رعيت پرور بوده، کوروش نيز چنين بود؛ اگر او نسبت به ستمگران و دشمنان مردی سياستمدار بوده او نيز بود؛ اگر دين، عقل، فضايل اخلاقی و ثروت و شوکت داشت، کوروش هم داشت؛ همان گونه که قرآن فرموده کوروش نيز سفری به سوی مغرب کرد، بر لیدی و پيرامون آن مسلط شد و بار ديگر به سوی مشرق سفر کرد. آنجا مردمی ديد صحرانشين و وحشی که در بيابان زندگی می کردند. برای همین، به آنها کمک کرد، سدی ساخت در مقابل قبيله و قومی که آنها را آزار می دادند؛ در تنگه داريال ميان کوه های قفقاز و نزديک به شهر تفليس (تفسير الميزان، علامه طباطبايی).
در زیر اصلی ترین مستندات تطبیق ذوالقرنین با کوروش کبیر به اجمال بیان می شود:
1- یکتاپرستی، نیکو کرداری، رأفت و انسان دوستی از صفات گفته شده ذوالقرنین در کتاب آسمانی مسلمانان است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین، پادشاهي دادگر بود و نسبت به رعيت عطوفت داشت و هنگام كشورگشايي و غلبه قتل و كينه ورزي را اجازه نمي داد. از اين روی، هنگامي كه بر قومي در غرب چيره شد، پنداشتند، او هم مانند ديگر كشورگشايان خونريزي آغاز خواهد كرد، ولي او بدين كار دست نبرد، بلكه به آنان گفت: هيچ گونه بيمي پاكان شما در دل راه ندهند و هر يك از شما كه عملي نيكو كند، پاداش آن را خواهد ديد.
با آن كه آن قوم بي ياور و دادرسي در چنگال قدرت او بودند، با ايشان شفقت كرد و به دادگري و نيكوكاري دل آنان را به دست آورد.
بر پایه شواهد انکار ناپذیر تاریخی، همگی این ویژگی ها بر کوروش هخامنشی منطبق است که نمونه بارز خوی انسانی و رأفت و مدارای کوروش را در رفتار او با مردم بابل پس از فتح این سرزمین، در تاریخ می بینیم.
با این حال، برخی تلاش می کنند چنگیز و آتیلا و یا اسکندر مقدونی را ذوالقرنین معرفی نمایند، در حالی که هیچ یک از صفات آمده در قرآن مجید بر این جهانگشایان ظالم خونریز قابل انطباق نیست.
ذکر این نکته لازم است، بنا بر نوشته مورخان یونانی، کوروش کبیر از چنان جایگاه بزرگی برخوردار بوده که حتی اسکندر گجستک با وجود یورش وحشیانه به ایران و تسخیر و آتش زدن تخت جمشید به پاسارگاد مقبره کوروش رفته، در برابر مزار آن بزرگ مرد زانو زده و مراتب احترام خود را به کوروش کبیر بجا آورده است.
بنا بر فرموده قرآن مجید، ذوالقرنین مي گويد: «هذا فتح من ربي»؛ یعنی «همه فتوحات من نتيجه لطف خداست» و ما هیچ گاه در تاریخ، نه از اسكندر و نه از خاقان بت پرست مغول تبار زرد پوست، چنين گفتاري سراغ نداريم و سلاطين حميري يمن نيز در حد فاتحان بزرگ نبوده اند.
با توجه به این که بر خلاف بیهوده گویی های دشمنان کینه ورز، ملیت و هویت ایرانی بهترین معیار قضاوت واقعی درباره شخصیت های تاریخی هر ملت سخنان ثبت شده و مکتوب آنان است، در زیر، بخشی از سخنان تاریخی کوروش بزرگ پس از فتح بابل را برای شناخت ویژگی های شخصیتی و یکتاپرستی این بزرگ مرد تاریخ ایران و جهان مرور می کنیم:
«به نام ایزد جان و خرد؛
ایزد یکتایی که لحظه به لحظه او را بیشتر درک می کنم
ای مردم بابل، ما همه بندگان اهورا مزدا، خدای یگانه هستیم... ما نه پیروزیم و نه شکست خورده! ما امروز در سراسر این سرزمین پهناور، همگی با هم برابریم... همگی آزادیم...و همگی پاکیم. ما همگی دوستیم. ما تنها یک دشمن داریم و دشمن همه ما اهریمن است و جز او دیگر سایه ای نیست. ما همگی نوریم... سربازان اهورا مزداییم. از این لحظه من پادشاهی ام را بر این مبنا در تمام کره خاکی در سراسر این خاک پهناور که به فرمان من است، اعلام می کنم. از این پس، نام شاهنشاهی ما هخامنشی خواهد بود و این را به یاد پدر بزرگ عزیزم ـ که بخشی از اندیشه های نیک او به من به ارث رسید ـ به عاریه برمی دارم. ما از این لحظه، اندیشه و دین هر کس را محترم خواهیم دانست. هر کس به دین خودش خواهد پرداخت، هر کس نتیجه انتخاب خود را خواهد دید. هیچ کس حق تجاوز به حقوق دیگری را ندارد. از این لحظه، تمام بردگان آزادند. من تمامی گناهکاران را از این لحظه بخشیدم. هیچ کس مغضوب من نیست. هیچ بابلی از آنچه بوده، نترسد. این یک بخشایش عمومی است و زنان «بالشاسر» که در حرمسرای بابل بوده اند، از این لحظه آزادند. مال و اموالی در حد بازرگانی ثروتمند به هر یک از شما داده می شود و بعد شما می توانید به هر جای ایران پهناور از هند تا مصر و از توران تا یونان که خواستید بروید. شوهر شما مرده و شما وارثان او هستید. داشته های شخصی خودتان را بردارید و از کاخ خارج شوید. تمامی خزانه بالشاسر در میان مردم همین شهر به مساوات تقسیم خواهد شد. میان مرد و زن پیر و جوان و کودک تمایزی نیست. هر کس در قلمروی من به لطف اهورا مزدا زندگی می کند، از حقی مساوی با همه برخوردار است. تمامی تبعیدیان با هزینه حکومت هخامنشی به شهر و کشورشان بازخواهند گشت و با هزینه هخامنشی شهر ها و معابدشان دوباره راه خواهد افتاد. من تا زمانی که به تمام سخنانم جامه عمل بپوشانم، در این شهر خواهم ماند. آری زمین مقدس است... ما نیز یک به یک مقدسیم... این اهورا مزداست که ما را مقدس آفریده... و ما جهان زیبا را زیباتر خواهیم کرد. برای چنین هدفی همگان کار خواهند کرد... همه به دین و زبان خویش خواهند پرداخت و همه آزاد خواهند بود...»
2- واژه ذوالقرنین در قرآن مجید به معنای فردی است که دو شاخ در بالای سر او قرار دارد. همان گونه که در تصویر حجاری شده کوروش کبیر در پاسارگاد دیده می شود؛ کلاهی با دو شاخ در بالای سر او به خوبی نمایان است.
در ترجمه تفسير الميزان جلد 13صفحه 539آمده است:
«در كتاب دانيال هم خوابى كه وى براى كورش نقل كرده، به صورت قوچى كه دو شاخ داشته ديده است».
در آن كتاب چنين آمده: در سالسوم از سلطنت بيلشاصر پادشاه، براى من كه دانيال هستم بعد از آن رؤيا كه بار اولديدم رؤيايى دست داد كه گويا من در شوش هستم؛ يعنى در آن قصرى كه در ولايت عيلام است، مى باشم و در خواب مى بينم كه من در كنار نهر «اولاى» هستم. چشم خود را به طرف بالا گشودم. ناگهان قوچى ديدم كه دو شاخ دارد و در كنار نهر ايستاده و دو شاخش بلند است؛ اما يكى از ديگرى بلندتر است كه در عقبقرار دارد. قوچ را ديدم به طرف مغرب و شمال و جنوب حمله مى كند و هيچ حيوانى در برابرش مقاومت نمى آورد و راه فرارى از دست او نداشت و او هر چه دلش مى خواهد، مى كند و بزرگ مى شود.
در اين بين كه من مشغول فكر بودم، ديدم نر بزى از طرف مغرب نمايان شد. همه ناحيه مغرب را پشت سر گذاشت و پاهايش از زمين بريده است و اين حيوان تنها يك شاخ دارد كه ميان دو چشمش قرار دارد. آمد تا رسيد به قوچى كه گفتم دو شاخ داشت و در كنار نهر بود.
سپس با شدت و نيروى هر چه بيشتر دويده، خود را به قوچ رسانيد. با او درآويخت و او را زد و هر دو شاخش را شكست و ديگر تاب و توانى براى قوچ نماند. بى اختيار در برابر نر بز ايستاد. نر بز قوچ را به زمين زد و او را لگدمال كرد و آن حيوان نمى توانست از دست او بگريزد، و نر بز بسيار بزرگ شد.
آنگاه مى گويد: جبرئيل را ديدم و او رؤياى مرا تعبير كرده، به طورى كه قوچ داراى دو شاخ با كورش و دو شاخش با دو مملكت فارس و ماد منطبق شد و نر بز كه داراى يك شاخ بود با اسكندر مقدونى منطبق شد.
و اما سير كورش به طرف مغرب و مشرق: اما سيرش به طرف مغرب همان سفرى بود كه براى سركوبى و دفع «ليديا» كرد كه با لشکرش به طرف كورش می آمد و آمدنش به ظلم و طغيان و بدون هيچ عذر و مجوزى بود. كورش به طرف او لشکر كشيد و او را فرارى داد و تا پايتخت كشورش تعقيبش كرد و پايتختش را فتح نموده او را اسير نمود و در آخر، او و ساير ياورانش را عفو نموده، اكرام و احسانشان كرد؛ با اين كه حق داشت، سياستشان كند و به كلى، نابودشان سازد و انطباق اين داستان با آيه شريفه «حتى اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فى عين حمئة».
3- در قرآن مجید آمده که ذوالقرنین در آغاز فرمانروایی خود، به منطقه ای که آفتاب غروب می کند، حمله کرده و پیروزی های بزرگی به دست آورده است. سپس به سوی شرق شتافت و در آن سامان، هم به پیروزی دست یافت و پس از آن، به مكاني رفت كه افتاب از ان طلوع مي كرد؛ يعني شرق و آنان پوششي براي محافظت خود نداشتند.
مقابل آفتاب سوزان اشاره به اين كه منطقه بياباني بوده و سكنه چادرنشين و كوچ رو براي آب و غذا و اشارت به سكنه مغولي و سكايي آسياي ميانه دارد.
همان گونه که می دانیم، نخستین حمله بزرگ کوروش کبیر به غرب ایران و سرزمین لیدی (در باختر آسیای کوچک یا ترکیه امروزی) بوده که به پیروزی کوروش و تابعیت لیدی به امپراتوری ایران انجامید. فرمانروایان لیدی که با بابل و مصر و حکومت های آسیای صغیر متحد شده بودند ،برای تصرف بخشی از ایران، در صدد ضربه زدن به کوروش برآمدند. کوروش پس از آگاهی از این توطئه، سپاهیانش را به طرف سارد، پایتخت لیدی گسیل داشت.
وی در این نبرد نیز پیروز بود. در نتیجه این حمله در 547ق.م سارد و شهرهای آسیای صغیر، یکی پس از دیگری به دستان پر توان کوروش کبیر سقوط کرد.
در تاریخ به این نکته اشاره شده که کوروش کبیر، پس از نبرد موفقیت آمیز در غرب ایران زمین (لیدی) برای سر و سامان دادن به شورش اقوام بیابانگردی که متجاوز، وحشی و خونریز بودند، به شمال شرق ایران بزرگ لشکرکشی کرد و موفق به فرو نشاندن آنان و تأمین امنیت مرزهای شرق و شمال شرق ایران شد.
4- سد یأجوج و مأجوج و مکان آن:
یکی دیگر از مشخصات ذوالقرنین در قرآن، عزیمت او به مناطق شمالی و رویارویی با قوم یأجوج و مأجوج بوده است و علاوه بر این، ایجاد سد یأجوج و مأجوج که در ساخت آن از آهن استفاده شده نیز در قرآن به ذوالقرنین نسبت داده شده است. جالب این که در تورات هم به ساختن سدی از جنس آهن اشاره شده است؛ آنجا که از قول کوروش خطاب به خداوند یکتا می گوید: «من اي كوروش، پيش روي تو خواهم خراميد ... جاي ناهموار را برايت هموار مي كنم، درهاي برنجين را مي شكنم، پشت بندهاي اهنين را خواهم بريد...»
در تعیین محل استقرار این سد، گمانه زنی های متعددی شده و حتی برخی آن را همان دیوار بزرگ چین تصور کرده اند، در حالی که کلید حل این معما در خود قرآن نهفته که کاربرد آهن در ساخت این سد مورد تأکید قرار گرفته که با توجه به این که در ساخت دیوار بزرگ چین هیچ گونه مواد آهنی به کار گرفته نشده، این نظریه مردود است.
در سرزمین میان دریای کاسپین و دریای سیاه، سلسله کوه های قفقاز به صورت دیواری راه های میان شمال و جنوب را بسته است؛ مگر یک راه که باز گذاشته و آن تنگه ای است که در میان رشته کوه هایی واقع شده و شمال و جنوب را به هم متصل می سازد و این تنگه در عصر حاضر، تنگه داریال نامیده می شود و در نقشه های موجود میان شهر ولادی قفقاز ـ پایتخت جمهوری اوستیای شمالی، شمالی ترین منطقه ایرانی نشین و فارسی زبان قفقاز که هم اکنون یکی از جمهوری های روسیه است ـ و تفلیس نشان داده می شود در همان جا که تاکنون دیوار آهنین باستانی موجود است و شک نیست که این دیوار همان سدی است که کوروش بنا کرده، زیرا اوصافی که قرآن بیان کرده، درباره سد ذوالقرنین کاملا بر آن منطبق است و همان گونه که قرآن یادآور شده، الواح آهنین در ساختمان آن به کار رفته و مس گداخته برای بستن مفاصل و رخنه های آن استعمال شده و در میان دو دیوار کوهستانی بنا شده است.
با در نظر گرفتن بازمانده سدی که هم اکنون در گذرگاه داریال قفقاز موجود است و شهادت کتب ارمنی ـ که این ناحیه را (بهاک کورائی) و (کابان کورائی) می گویند و به معنی گذرگاه و یا دره کوروش است ـ شکی نمی ماند که کوروش به سمت شمال غربی ایران رفته و از نواحی ای که امروز به نام دربند و معبر داریال معروف است، گذشته و در آنجا سدی بنا کرده تا مانع هجوم سکاهای متجاوز بشود.
در آنجا به دستور کوروش آهن و فلز فراوان آوردند و سدی از آهن بسان دیواری در معبر میان دو کوه که تنها راه عبور و مرور اقوام وحشی سکایی بود، بنا شد؛ این سد تنگه باریک میان دو کوه را می بست و مانع گذشتن سواران یغماگر سکایی بود و به همین جهت این دره به نام دره کوروش نامیده شده است.
بنا بر شواهد تاریخی، کوروش کبیر پس از فرو نشاندن بیابان گردان شرق کشور به شمال ایران و قفقاز می رود و به دادرسی از مردم آن سامان می پردازد و برای جلوگیری از تهاجم متجاوزان بیابانگرد، از شمال کوه های قفقاز به درون خاک ایران، سدی را برای مردم آن سامان در قفقاز بنا می کند که در ساخت آن، از پاره های سنگ و آهن استفاده شد. جالب این که در نزدیکی تفلیس در قفقاز ـ که در همه تاریخ تا کمتر از دویست سال پیش در قلمرو ایران بوده ـ بقایای سدی کشف شده است که بر پایه پژوهش های علمی با کمال شگفتی در ساختمان آن، از ترکیبی از سنگ و آهن استفاده شده و جالب تر این که نام تاریخی رودی که در نزدیکی این سد قرار دارد، نیز «کوروش» است!
چند تن از بزرگانی که بر یکی بودن ذوالقرنین قرآن و مسیح عهد عتیق با کورش هخامنشی گواهی دادهاند، عبارتند از:
1-مولانا ابوالكلام آزاد، مفسر بزرگ قرآن و وزیر فرهنگ هند در زمان گاندی در تفسیرالبیان،
2- ترجمه تفسیر سوره کهف از باستانی پاریزی
3-علامه طباطبایی در تفسیر المیزان،
4-آیتالله العظمی ناصر مكارم شیرازی و ده نفر از مفسران بزرگ قرآن در تفسیر نمونه (مانند قرائتی، امامی، آشتیانی، حسنی، شجاعی، عبدالهی و محمدی)،
5- تابنده گنابادی در کتاب سه داستان عرفانی از قرآن،
6- آیت الله میر محمد کریم علوی در تفسیر کشف الحقایق (با ترجمه عبدالمجید صادق نوبری )،
7- حجت الاسلام سید نورالدین ابطحی در کتاب ایرانیان در قرآن و روایات،
8- دکتر علی شریعتی در کتاب بازشناسی هویت ایرانی اسلامی،
9-صدر بلاغی در قصص قرآن،
10-جلال رفیع در کتاب بهشت شداد،
11-دکتر فاروق صفی زاده در کتاب از کورش هخامنشی تا محمد خاتمی،
12- منوچهر خدایار در کتاب کورش در ادیان آسیای غربی،
13- قاسم آذینی فر در کتاب کورش پیام آور بزرگ،
14- دکتر فریدون بدره ای در کتاب کورش در قرآن و عهد عتیق،
15- محمد کاظم توانگر زمین در کتاب ذوالقرنین و کورش،
16- آیت الله سید محمد فقیه استاد اخلاق، حافظ کل قرآن و نماینده مجلس خبرگان دوم،
17- استاد محیط طباطبایی،
18- حجه الاسلام شهید هاشمی نژاد،
19- سر احمدخان بنیانگذار دانشگاه اسلامی علیگر هند،
منشور حقوق بشر کوروش هخامنشی در قرن نوزدهم و حدود 130 سال پیش در میان رودان کشف و سپس به موزه ملی بریتانیا منتقل شد... این منشور كه با نام استوانه كوروش نيز شناخته ميشود، از جنس سفال است و در سال 539 پيش از ميلاد ساخته شده است.
دورتادور اين استوانه سفالين كه 23 سانتي متر طول و 11 سانتي متر عرض دارد، در حدود چهل خط به زبان ميخي بابلي، فرمانهاي كوروش حك شده است. منشور كوروش به عنوان نخستين منشور حقوق بشر شناخته ميشود و در سال 1971 ميلادي، سازمان ملل آن را به شش زبان رسمي منتشر كرد.
بدلي از اين منشور نيز در مقر سازمان ملل متحد در شهر نيويورك نگهداري ميشود.
در پایان، امید است که بازگشت منشور کوروش بزرگ به ایران و نمایش عمومی آن بهانه ای باشد، برای آشتی افکار عمومی و رسانه های گروهی کشور با میراث فرهنگی تاریخی ایران زمین و بابی باشد برای نگاهی مثبت و به مفاخر گذشته ما. تأیید قرآن مجید بر شخصیت تاریخی کوروش کبیر نیز می تواند یکی از دلایل اثبات این نکته باشد که برای حفظ و بقای هویت ملی ملت ایران زمین تاریخ پیش از اسلام ایران و تاریخ پس از اسلام ایران، نه نافی یکدیگر؛ بلکه هر دو لازم و ملزوم هم و از یکدیگر جدا ناپذیرند.
سنگ نگاره یادمان کوروش کبیر، نه در ایران بلکه در میدان مرکزی المپیای شهر سیدنی استرالیا!
فروهر از دو واژهی “فره” به معنی جلو، پیش و “وهر” یا ورتی به معنی برنده و كشنده درست شده است و شاید بتوان گفت از نظر زندگی، فروهر بزرگترین و باارزشترین جزء وجود انسان است ، چون پرتوی از هستی بیپایان اهورامزداست كه انسان را بهسوی رسایی رهنما میشود و وظیفهی پیشبری و فرابری، برای انسان به برترین پایهی هستی را داراست. و پس از مرگ با همان پاكی و درستی به اصل خود (اهورامزدا) میپیوندد.
امروزه نگارهی زیر بین زرتشتیان نمایانگر شكل فروهر است و بهعنوان نشانوارهی دین زرتشتی بهكار میرود. این نگاره، گذشتهی چندین هزارساله داشته و شبیه آن در جاهای دیگر و نزد قومهای دیگری دیده شده است ولی شكل كنونی آن در كتیبههای هخامنشی بالای سر پادشاهان دیده میشود.
1- سر: سر فروهر بهصورت مردی سالخورده است تا با دیدن آن بهیاد آوریم كه فروهر مانند بزرگان و افراد مسن ما را راهنمایی میكند.
2- دستها: دستهای فروهر بهطرف بالاست بهخاطر آنكه همیشه به اهورامزدا توجه داشته باشیم.
در دست فروهر حلقهای وجود دارد كه آنرا نشانهی احترام به عهد و پیمان میدانند.
3- بالها: بالهای فروهر باز است. چون با دیدن بالهای باز، ذهن انسان متوجه پرواز و پیشرفت شده و از دیدن این دو بال باز فورا به یاد میآورد كه فروهر او را بهسوی پیشرفت و سربلندی راهنمایی میكند.
همچنین هر بال خود دارای سه بخش است كه نشانهی اندیشهنیك، گفتار نیك و كردار نیك بوده و با دیدن این سه بخش آگاه میشویم كه هرگونه پیشرفتی باید از راه درست یعنی بهوسیلهی اندیشه و گفتار و كردار نیك انجام شود.
4- دایره میان شكل: دایره خطی است منحنی كه از هر نقطهی آن شروع كنیم باز به همان نقطه خواهیم رسید. منظور از این دایره در میان فروهر، نشاندادن روزگار بیپایان است. به این معنی كه هر عمل و كرداری كه در این زندگی (روی دایره) صورت گیرد نتیجهی آن در همین دنیا متوجه انسان است و اثر آن باقی خواهد ماند. (باز به همان نقطه از دایره خواهد رسید). و در جهان دیگر روان از پاداش یا جزای آن برخوردار خواهد شد.
5- دامن: دامن فروهر از سه قسمت بهوجود آمده كه نشانهی اندیشه و گفتار و كردار بد است . از مشاهدهی این سه بخش درمییابیم كه همواره باید اندیشه و گفتار و كردار بد را به زیر افكنده، پست و زبون سازیم. (همانطور كه دامن در زیر قرار دارد)
6- دو رشتهی آویخته: این دو رشته نشانهی سپنتامینو (مینوی خوب) و انگرهمینو (مینوی بد) است كه همیشه ممكن است در اندیشهی انسان ظاهر شوند . وظیفهی هر زرتشتی این است كه خوبی را در اندیشهی خود قرار داده و بدی را از آن دور كند (نیك بیندیشد).
منشور کوروش هخامنشی، کهنترین بیانیه حقوق بشرِ شناخته شده جهان و سند سربلندی ایرانیان از همزیستی آشتیجویانه و گرامیداشتِ باورها و اندیشههای همه مردمان تابعه در هنگامه بنیادگذاری نخستین امپراطوری جهان است.
کوروش ملقب به کوروش بزرگ یا کوروش کبیر همچنین معروف به کوروش دوم نخستین پادشاه و بنیانگذار سلسله هخامنشی بود. کوروش به مدت ۳۰ سال، از سال ۵۵۹ تا سال ۵۲۹ قبل از میلاد بر ایران سلطنت کرده بود.
در سال ۱۲۵۸ ، به دنبال کاوشهای گروهی انگلیسی در معبد بزرگ اِسَـگیلَـه (نیایشگاه مَـردوک، خدای بزرگ بابلی) در شهر باستانی بـابِـل در میاندورود (بینالنهرین) استوانهای از گل پخته بدست باستانشناسی کـلدانی به نام «هرمز رسـام» پیدا شد که امروزه در موزه ملی بریتانیا نگهداری میشود.
منشور کوروش استوانه ای سفالین از جنس رس بوده، ۲۳ سانتیمتر طول و ۱۱ سانتیمتر عرض دارد و حدود ۴۰ سطر به زبان اکدی و به خط میخی بابلی روی آن حک شده است.
بررسیهای نخستین نشان داد که گرداگرد این استوانه گِـلین را نوشتههایی به خط و زبان بابلی نو (اَکَـدی) در برگرفته که گمان میرفت نبشتهای از فرمانروایان آشور و بابِـل باشد.
اما بررسیهای بیشتری که پس از گرتهبرداری و آوانویسی و ترجمه آن انجام شد، نشان داد که این نبشته در سال ۵۳۸ پیش از میلاد به فرمان کوروش بزرگ هخامنشی (۵۵۰-۵۳۰ پم.) و به هنگام ورود به شهر بابل نوشته شده است.
شکل ظاهری این فرمان، به مانند استوانهای دیده میشود که میانه آن قطورتر از دوسوی آن است. انتشار و ثبت فرمانها و یادمانهای رسمی روی استوانه گِلین و نیز روی لوحههای مسطح، از سابقهای دیرین در ایران و میاندورود برخوردار بوده، که گونه استوانهای آن نسبت به بقیه، پایداری و دوام بیشتری داشته است.
بیتردید این فرمان در نسخههای متعددی برای ارسال به نواحی گوناگون نوشته شده بوده که امروزه تنها یکی از آنها باقی مانده است.
استوانه کوروش آسیبهایی جدی به خود دیده، به طوری که بسیاری از سطرهای آن از بین رفته و یا بر اثر فرسودگی بیش از اندازه قابل خواندن نیست. نبشتههای بخشهای آسیبدیده را تنها با توجه به اندازه فضای خالی و برخی حروف باقی مانده در آن میتوان تا حدودی بازسازی کرد که در این بازسازی نیز، بیگمان احتمال اشتباه وجود دارد.
در دانشگاه ییل کتیبه کوچک و آسیبدیدهای نگهداری میشود که ریشارد بِرگِر در سال ۱۹۷۵ آنرا بخشی گمشده از استوانه کورش دانست. این بخش توسط وی به کتیبه اصلی اضافه شد.
فرمان کوروش بزرگ از زمان پیدایش تا به امروز بارها ترجمه و ویرایش و پژوهش شده است. پیش از همه، کِرِسْویک راولینسون در سال ۱۸۸۰ میلادی و بعدها ف. ویسباخ ۱۸۹۰، گ. ریختر ۱۹۵۲، آ. اوپنهایم ۱۹۵۵، و. اِیلرز ۱۹۷۴، ج. هارماتا ۱۹۷۴، پ. بـرگـر ۱۹۷۵، ا. کـورت ۱۹۸۳، پ. لوکوک ۱۹۹۹ و بسیاری دیگر آنرا تکرار و کاملتر کردند.
ترجمه و انتــشار فرمــان کــوروش بــزرگ (کــوروش دوم) پــرده از نادانــستههای بســیار برداشت و به عنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوقدانان کشورهای گوناگون جهان در سال ۱۳۴۸ خورشیدی با گردهمایی در کنار آرامگاه کوروش در پاسارگاد، از او به نام نخستین بنیادگذار حقوق بشر جهان یاد کردند و او را ستودند.
کوروش پس از ورود به شهر بابل در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب ۷۰ سال در بابل به اسارت گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی بزرگ برای خود بر پای دارند.
رفتار کوروش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان به ایران شد که در درازای ۲۵ قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم خود میدانستهاند.
حقوقی که انسانِ امروز پس از ۲ هزار و پانصد سال در اندیشه ایجاد و فراهمسازی آن افتاده است و آرزوی گسترش آنرا در سر میپروراند.
نسخهبدلی از منشور کوروش (به عنوان کهنترین فرمانِ شناختهشده تفاهم و همزیستی ملتها) در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک نگهداری میشود. این کتیبه در فضای بین تالار اصلی شورای امنیت و تالار قیمومت جای دارد.
منشور حقوق بشر کوروش با پی گیری مسئولان سازمان میراث فرهنگی در سال ۱۳۸۹ تحویل موزه ایران باستان شد.
این لوح توسط جان کرتیس، مدیر بخش خاورمیانه موزه ملی بریتانیا به صورت پلمپ شده و با حفاظت ویژه به موزه ملی ایران تحویل و در خزانه آن قرار گرفت.
منشور کوروش هخامنشی، ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج میبرد.
منشور کوروش کبیر با ترجمه به زبان انگلیسی:
منم کوروش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه دادگر، شاه بابل، شاه سومر و اکد، شاه چهار گوشه جهان.
پسر کمبوجیه، شاه بزرگ، شاه انشان ،نوه کوروش، شاه بزرگ، ...، نبیره چیش پیش، شاه بزرگ ، شاه
انشان ... از دودمانی که همیشه شاه بوده اند و فراماروائی اش را « ِبل »و « نبو » گرامی می دارند و [از
طیب خاطر، و]با دل خوش پادشاهی او را خواهانند .
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه مردم مقدم مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان
بابل بر تخت شهریاری نشستم . مردوک خدای بزرگ دل های مردم بابل را به سوی من گردانید، ...، زیرا
من او را ارجمند و گرامی داشتم . او بر من ، کوروش که ستایشگر او هستم و بر کمبوجیه پسرم ، و
همچنین بر کَس و کار [و ، ایل و تبار]، و همه سپاهیان من ، برکت و مهربانی ارزانی داشت . ما همگی
شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم . به فرمان « مردوک » ، همه شاهان بر اورنگ
پادشاهی نشسته اند . همه پادشاهان از دریای بالا تا دریای پائین [مدیترانه تا خلیج فارس ؟] ، همه
مردم سرزمین های دوردست ، از چهارگوشه جهان ، همه پادشاهان « آموری » و همه چادرنشینان مرا
خراج گذاردند و در بابل روی پاهایم افتادند [ پا هایم را بوسیدند] . از... ، تا آشور و شوش من شهرهای «
آگاده » ، اشنونا ، زمبان ، متورنو ، دیر ، سرزمین گوتیان و همچنین شهرهای آنسوی دجله که ویران
شده بود ــ از نو ساختم . فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همه خدایان
این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم . همه مردمانی را که پراکنده و آواره شده بودند، به
جایگاههای خود برگرداندم و خانه های ویران آنان را آباد کردم . همچنین پیکره خدایان سومر و اکد را که «
نبونید » ، بدون هراس از خدای بزرگ، به بابل آورده بود، به خشنودی مردوک «خدای بزرگ» و به شادی و
خرمی به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم. باشد که دل ها شاد گردد ...
بشود که خدایانی که آنان را به جایگاههای نخستین شان بازگرداندم،... [ قبل از « بل » و « نبو »] هر روز
در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگی بلند باشند ، چه بسا سخنان پُربرکت و نیکخواهانه برایم
بیابند ، و به خدای من « مردوک » بگویند: کوروش شاه ،پادشاهی است که تو را گرامی می دارد و
پسرش کمبوجیه [نیز]...
اینک که به یاری «مزدا» تاج سلطنت ایران و بابل و کشورهای چهارگوشه جهان را به سرگذاشته ام اعلام
می کنم که تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق سلطنت را به من می دهد دین و آئین و رسوم ملت
هائی را که من پادشاه آنها هستم محترم خواهم شمرد و نخواهم گذاشت که حکام و زیر دستان من
دین و آئین و رسوم ملت هائی که من پادشاه آنها هستم یا ملت های دیگر را مورد تحقیر قرار بدهند یا
به آنها توهین نمایند.من از امروز که تاج سلطنت را به سر نهاده ام تا روزی که زنده هستم و مزدا توفیق
سلطنت را به من می دهد هرگز سلطنت خود را بر هیچ ملتی تحمیل نخواهم کرد و هر ملتی آزاد است
که مرا به سلطنت خود قبول کند یا نکند و هرگاه نخواهد مرا پادشاه خود بداند من برای سلطنت آن ملت
مبادرت به جنگ نخواهم کرد. من تا روزی که پادشاه ایران هستم نخواهم گذاشت کسی به دیگری ظلم
کند و اگر شخصی مظلوم واقع شد من حق وی را از ظالم خواهم گرفت و به او خواهم داد و ستمگر را
مجازات خواهم کرد.من تا روزی که پادشاه هستم نخواهم گذاشت مال غیر منقول یا منقول دیگری را به
زور یا به طریق دیگر بدون پرداخت بهای آن و جلب رضایت صاحب مال ، تصرف نماید و من تا روزی که زنده
هستم نخواهم گذاشت که شخصی دیگری را به بیگاری بگیرد و بدون پرداخت مزد وی را به کار وا دارد.
من امروز اعلام می کنم که هر کسی آزاد است که هر دینی را که میل دارد بپرستد و در هر نقطه که میل
دارد سکونت کند مشروط بر اینکه در آنجا حق کسی را غصب ننماید و هر شغلی را که میل دارد پیش
بگیرد و مال خود را به هر نحو که مایل است به مصرف برساند مشروط بر اینکه لطمه به حقوق دیگران
نزند. هیچ کس را نباید به مناسبت تقصیری که یکی از خویشاوندانش کرده مجازات کرد .من برده داری را
برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم .
من تا روزی که به یاری مزدا زنده هستم و سلطنت می کنم نخواهم گذاشت که مردان و زنان را به عنوان
غلام و کنیز بفروشند و حکام و زیر دستان من مکلف هستند که در حوزه حکومت و ماموریت خود مانع از
فروش و خرید مردان و زنان بعنوان غلام و کنیز بشوند و رسم بردگی باید به کلی از جهان برافتد.
از مزدا خواهانم که مرا در راه اجرای تعهّداتی که نسبت به ملت های ایران و بابل و ملل چهار جانب جهان
ترجمه انگلیسی منشور کوروش :
Cyrus Charter of Human Rights Cylinder
First Charter of Human Rights
I am Kourosh (Cyrus), King of the world, great king, mighty king, king of Babylon, king of the land of Sumer and Akkad, king of the four quarters, son of Camboujiyah (Cambyases), great king, king of Anshân, grandson of Kourosh (Cyrus), great king, king of Anshân, descendant of Chaish-Pesh (Teispes), great king, king of Anshân, progeny of an unending royal line, whose rule Bel and Nabu cherish, whose kingship they desire for their hearts, pleasure. When I well -disposed, entered Babylon, I set up a seat of domination in the royal palace amidst jubilation and rejoicing. Marduk the great god, caused the big-hearted inhabitations of Babylon to .................. me, I sought daily to worship him. At my deeds Marduk, the great lord, rejoiced and to me, Kourosh (Cyrus), the king who worshipped him, and to Kaboujiyah (Cambyases), my son, the offspring of (my) loins, and to all my troops he graciously gave his blessing, and in good sprit before him we glorified exceedingly his high divinity. All the kings who sat in throne rooms, throughout the four quarters, from the Upper to the Lower Sea, those who dwelt in ..................., all the kings of the West Country, who dwelt in tents, brought me their heavy tribute and kissed my feet in Babylon. From ... to the cities of Ashur, Susa, Agade and Eshnuna, the cities of Zamban, Meurnu, Der as far as the region of the land of Gutium, the holy cities beyond the Tigris whose sanctuaries had been in ruins over a long period, the gods whose abode is in the midst of them, I returned to their places and housed them in lasting abodes.
I gathered together all their inhabitations and restored (to them) their dwellings. The gods of Sumer and Akkad whom Nabounids had, to the anger of the lord of the gods, brought into Babylon. I, at the bidding of Marduk, the great lord, made to dwell in peace in their habitations, delightful abodes.
May all the gods whom I have placed within their sanctuaries address a daily prayer in my favour before Bel and Nabu, that my days may be long, and may they say to Marduk my lord, "May Kourosh (Cyrus) the King, who reveres thee, and Kaboujiyah (Cambyases) his son ..." Now that I put the crown of kingdom of Iran, Babylon, and the nations of the four directions on the head with the help of (Ahura) Mazda, I announce that I will respect the traditions, customs and religions of the nations of my empire and never let any of my governors and subordinates look down on or insult them until I am alive. From now on, till (Ahura) Mazda grants me the kingdom favor, I will impose my monarchy on no nation. Each is free to accept it , and if any one of them rejects it , I never resolve on war to reign. Until I am the king of Iran, Babylon, and the nations of the four directions, I never let anyone oppress any others, and if it occurs , I will take his or her right back and penalize the oppressor.
And until I am the monarch, I will never let anyone take possession of movable and landed properties of the others by force or without compensation. Until I am alive, I prevent unpaid, forced labor. To day, I announce that everyone is free to choose a religion. People are free to live in all regions and take up a job provided that they never violate other's rights.
No one could be penalized for his or her relatives' faults. I prevent slavery and my governors and subordinates are obliged to prohibit exchanging men and women as slaves within their own ruling domains. Such a traditions should be exterminated the world over.
I implore to (Ahura) Mazda to make me succeed in fulfilling my obligations to the nations of Iran (Persia), Babylon, and the ones of the four directions.
انان كه با افكاري پاك و فطرتي زيبا در قلب ديگران جاي دارند را هرگز هراسي از فراموشي نيست چرا كه جاودانند
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
فرمان دادم تا بدنم را بدون تابوت و مومیایی به خاک بسپارند تا اجزاء بدنم ذرات خاک ایران را تشکیل دهد
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
باران باش و ببار و نپرس کاسه های خالی از آن کیست
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
من به خاطر ندارم در هیچ جهادی برای عزت و کسب افتخار ایران زمین مغلوب شده باشم
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
همیشه با هم یکدل و صمیمی بمانید تا اتحادتان موید و پایدار بماند
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
حرمت قانون را بر خود واجب شمارید و خصایل و سنن قدیمی را گرامی بدارید
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
کارتان را آغاز کنید، توانایی انجامش بدنبال می آید .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
هر برادری که از منافع برادر خود مانند نفع خویش حمایت کرد به کار خود سامان داده است
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
به احترام روح من که باقی و ناظر بر احوال شماست به انچه دستور میدهم عمل کنید
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند…
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
آنچه جذاب است سهولت نیست، دشواری هم نیست، بلکه دشواری رسیدن به سهولت است .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
وقتی توبیخ را با تمجید پایان می دهید، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر می کنند، نه رفتار و عملکرد شما
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
سخت کوشی هرگز کسی را نکشته است، نگرانی از آن است که انسان را از بین می برد .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
اگر همان کاری را انجام دهید که همیشه انجام می دادید، همان نتیجه ای را می گیرید که همیشه می گرفتید .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
افراد موفق کارهای متفاوت انجام نمی دهند، بلکه کارها را بگونه ای متفاوت انجام می دهند.
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
پیش از آنکه پاسخی بدهی با یک نفر مشورت کن ولی پیش از آنکه تصمیم بگیری با چند نفر .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطی که آن را به کارهای کوچکتر تقسیم کنیم .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
انسان همان می شود که اغلب به آن فکر می کند .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
همواره بیاد داشته باشید آخرین کلید باقیمانده، شاید بازگشاینده قفل در باشد
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
تنها راهی که به شکست می انجامد، تلاش نکردن است .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
عمر شما از زمانی شروع می شود که اختیار سرنوشت خویش را در دست می گیرید .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
آفتاب به گیاهی حرارت می دهد که سر از خاک بیرون آورده باشد .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
وقتی زندگی چیز زیادی به شما نمی دهد، بخاطر این است که شما چیز زیادی از آن نخواسته اید .
* * * * * *جملات کوروش کبیر * * * * * *
دشوارترین قدم، همان قدم اول است .
کوروش بزرگ
خداوندا دستهایم خالی است ودلم غرق در آرزوها -یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای دست نیافتنی خالی کن
کوروش بزرگ
اگر میخواهید دشمنان خود را تنبیه کنید به دوستان خود محبت کنید.
کوروش بزرگ
آنچه جذاب است سهولت نيست، دشواري هم نيست، بلکه دشواري رسيدن به سهولت است .
کوروش بزرگ
وقتي توبيخ را با تمجيد پايان مي دهيد، افراد درباره رفتار و عملکرد خود فکر مي کنند، نه رفتار و عملکرد شما
کوروش بزرگ
سخت کوشي هرگز کسي را نکشته است، نگراني از آن است که انسان را از بين مي برد .
کوروش بزرگ
اگر همان کاري را انجام دهيد که هميشه انجام مي داديد، همان نتيجه اي را مي گيريد که هميشه مي گرفتيد .
کوروش بزرگ
افراد موفق کارهاي متفاوت انجام نمي دهند، بلکه کارها را بگونه اي متفاوت انجام مي دهند. کوروش بزرگ
پيش از آنکه پاسخي بدهي با يک نفر مشورت کن ولي پيش از آنکه تصميم بگيري با چند نفر. کوروش بزرگ
کار بزرگ وجود ندارد، به شرطي که آن را به کارهاي کوچکتر تقسيم کنيم .
کوروش بزرگ
کارتان را آغاز کنيد، توانايي انجامش بدنبال مي آيد .
کوروش بزرگ
انسان همان مي شود که اغلب به آن فکر مي کند .
کوروش بزرگ
همواره بياد داشته باشيد آخرين کليد باقيمانده، شايد بازگشاينده قفل در باشد.
کوروش بزرگ
تنها راهي که به شکست مي انجامد، تلاش نکردن است .
کوروش بزرگ
دشوارترين قدم، همان قدم اول است .
کوروش بزرگ
عمر شما از زماني شروع مي شود که اختيار سرنوشت خويش را در دست مي گيريد .
کوروش بزرگ
آفتاب به گياهي حرارت مي دهد که سر از خاک بيرون آورده باشد .
کوروش بزرگ
وقتي زندگي چيز زيادي به شما نمي دهد، بخاطر اين است که شما چيز زيادي از آن نخواسته ايد .
کوروش بزرگ
من یاور یقین و عدالتم من زندگی ها خواهم ساخت، من خوشی های بسیار خواهم آورد من ملتم را سربلند ساحت زمین خواهم کرد، زیرا شادمانی او شادمانی من است.
کوروش بزرگ
ختری به کوروش کبیر گفت: من عاشق تو هستم
کوروش به او گفت: لیاقت شما برادر من است که از من زیبا تر است و اکنون پشت سر شما ایستاده
دختر برگشت و پشت سر خود را نگاهی انداخت اما کسی نبود
کوروش گفت: اگر عاشق بودی پشت سرت را نگاه نمیکردی
زندگینامه کوروش کبیر
● از تولد تا آغاز جوانی کوروش کبیر
دوران خردسالی کوروش کبیر را هاله ای از افسانه ها در برگرفته است. افسانه هایی که گاه چندان سر به ناسازگاری برآورده اند که تحقیق در راستی و ناراستی جزئیات آنها ناممکن می نماید. لیکن خوشبختانه در کلیات ، ناهمگونی روایات بدین مقدار نیست. تقریباً تمامی این افسانه ها تصویر مشابهی از آغاز زندگی کوروش کبیر ارائه می دهند،تصویری که استیاگ ( آژی دهاک )، پادشاه قوم ماد و نیای مادری او را در مقام نخستین دشمنش قرار داده است.
استیاگ - سلطان مغرور، قدرت پرست و صد البته ستمکار ماد - آنچنان دل در قدرت و ثروت خویش بسته است که به هیچ وجه حاضر نیست حتی فکر از دست دادنشان را از سر بگذراند. از این روی هیچ چیز استیاگ را به اندازه ی دخترش ماندانا نمی هراساند. این اندیشه که روزی ممکن است ماندانا صاحب فرزندی شود که آهنگ تاج و تخت او کند ، استیاگ را برآن می دارد که دخترش را به همسری کمبوجیه ی پارسی – که از جانب او بر انزان حکم می راند - درآورد.
مردم ماد همواره پارسیان را به دیده ی تحقیر نگریسته اند و چنین نگرشی استیاگ را مطمئن می ساخت که فرزند ماندانا ، به واسطه ی پارسی بودنش ، هرگز به چنان مقام و موقعیتی نخواهد رسید که در اندیشه ی تسخیر سلطنت برآید و تهدیدی متوجه تاج و تختش کند. ولی این اطمینان چندان دوام نمی آورد. درست در همان روزی که فرزند ماندانا دیده می گشاید ، استیاگ را وحشت یک کابوس متلاطم می سازد. او در خواب ، ماندانا را می بیند که به جای فرزند بوته ی تاکی زاییده است که شاخ و برگهایش سرتاسر خاک آسیا را می پوشاند. معبرین درباره ی در تعبیر این خواب می گویند کودکی که ماندانا زاییده است امپراتوری ماد را نابود خواهد کرد، بر سراسر آسیا مسلط گشته و قوم ماد را به بندگی خواهد کشاند.
وحشت استیاگ دوچندان می شود. بچه را از ماندانا می ستاند و به یکی از نزدیکان خود به نام هارپاگ می دهد. بنا به آنچه هرودوت نقل کرده است ، استیاگ به هارپاگ دستور می دهد که بچه را به خانه ی خود ببرد و سر به نیست کند. کوروش کودک را برای کشتن زینت می کنند و تحویل هارپاگ می دهند اما از آنجا که هارپاگ نمی دانست چگونه از پس این مأموریت ناخواسته برآید ، چوپانی به نام میتراداتس ( مهرداد ) را فراخوانده ، با هزار تهدید و ترعیب ، این وظیفه ی شوم را به او محول می کند. هارپاگ به او می گوید شاه دستور داده این بچه را به بیابانی که حیوانات درنده زیاد داشته باشد ببری و درآنجا رها کنی ؛ در غیر این صورت خودت به فجیع ترین وضع کشته خواهی شد. چوپان بی نوا ، ناچار بچه را برمی دارد و روانه ی خانه اش می شود در حالی که می داند هیچ راهی برای نجات این کودک ندارد و جاسوسان هارپاگ روز و شب مراقبش خواهند بود تا زمانی که بچه را بکشد.
اما از طالع مسعود کوروش کبیر و از آنجا که خداوند اراده ی خود را بالا تر از همه ی اراده های دیگر قرار داده ، زن میتراداتس در غیاب او پسری می زاید که مرده به دنیا می آید و هنگامی که میتراداتس به خانه می رسد و ماجرا را برای زنش باز می گوید ، زن و شوهر که هر دو دل به مهر این کودک زیبا بسته بودند ، تصمیم می گیرند کوروش را به جای فرزند خود بزرگ کنند. میتراداتس لباسهای کوروش را به تن کودک مرده ی خود می کند و او را ، بدانسان که هارپاگ دستور داده بود ، در بیابان رها می کند.
کوروش کبیر تا ده سالگی در دامن مادرخوانده ی خود پرورش می یابد. هرودوت دوران کودکی کوروش را اینچنین وصف می کند : « کوروش کودکی بود زبر و زرنگ و باهوش ، و هر وقت سؤالی از او می کردند با فراست و حضور ذهن کامل فوراً جواب می داد. در او نیز همچون همه ی کودکانی که به سرعت رشد می کنند و با این وصف احساس می شود که کم سن هستند حالتی از بچگی درک می شد که با وجود هوش و ذکاوت غیر عادی او از کمی سن و سالش حکایت می کرد. بر این مبنا در طرز صحبت کوروش نه تنها نشانی از خودبینی و کبر و غرور دیده نمی شد بلکه کلامش حاکی از نوعی سادگی و بی آلایشی و مهر و محبت بود.
بدین جهت همه بیشتر دوست داشتند کوروش کبیر را در صحبت و در گفتگو ببینند تا در سکوت و خاموشی.از وقتی که با گذشت زمان کم کم قد کشید و به سن بلوغ نزدیک شد در صحبت بیشتر رعایت اختصار می کرد ، و به لحنی آرامتر و موقرتر حرف می زد. کم کم چندان محجوب و مؤدب شد که وقتی خویشتن را در حضور اشخاص بزرگسالتر از خود می یافت سرخ می شد و آن جوش و خروشی که بچه ها را وا می دارد تا به پر و پای همه بپیچند و بگزند در او آن حدت و شدت خود را از دست می داد.
از آنجا اخلاقاً آرامتر شده بود نسبت به دوستانش بیشتر مهربانی از خود نشان می داد.کوروش کبیر در واقع به هنگام تمرین های ورزشی ، از قبیل سوارکاری و تیراندازی و غیره ، که جوانان هم سن و سال اغلب با هم رقابت می کنند ، او برای آنکه رقیبان خود را ناراحت و عصبی نکند آن مسابقه هایی را انتخاب نمی کرد که می دانست در آنها از ایشان قوی تر است و حتماً برنده خواهد شد ، بلکه آن تمرین هایی را انتخاب می نمود که در آنها خود را ضعیف تر از رقیبانش می دانست ، و ادعا می کرد که از ایشان پیش خواهد افتاد و از قضا در پرش با اسب از روی مانع و نبرد با تیر و کمان و نیزه اندازی از روی زین ، با اینکه هنوز بیش از اندازه ورزیده نبود ، اول می شد.
کوروش وقتی هم مغلوب می شد نخستین کسی بود که به خود می خندید. از آنجا که شکست های کوروش در مسابقات وی را از تمرین و تلاش در آن بازیها دلزده و نومید نمی کرد ، و برعکس با سماجت تمام می کوشید تا در دفعه ی بعد در آن بهتر کامیاب شود ؛ در اندک مدت به درجه ای رسید که در سوارکاری با رقیبان خویش برابر شد و بازهم چندان شور و حرارت به خرج می داد تا سرانجام از ایشان هم جلو زد. وقتی کوروش در این زمینه ها تعلیم و تربیت کافی یافت به طبقه ی جوانان هیجده تا بیست ساله درآمد ، و در میان ایشان با تلاش و کوشش در همه ی تمرین های اجباری ، با ثبات و پایداری ، با احترام و گذشت به سالخوردگان و با فرمانبردایش از استان انگشت نما گردید. »
زندگی کوروش جوان بدین حال ادامه یافت تا آنکه یک روز اتفاقی روی داد که مقدر بود زندگی کوروش را دگرگون سازد ؛ : « یک روز که کوروش در ده با یاران خود بازی می کرد و از طرف همه ی ایشان در بازی به عنوان پادشاه انتخاب شده بود پیشآمدی روی داد که هیچکس پی آمدهای آنرا پیش بینی نمی کرد. کوروش بر طبق اصول و مقررات بازی چند نفری را به عنوان نگهبانان شخصی و پیام رسانان خویش تعیین کرده بود. هر یک به وظایف خویش آشنا بود و همه می بایست از فرمانها و دستورهای فرمانروای خود در بازی اطاعت کنند.
یکی از بچه ها که در این بازی شرکت داشت و پسر یکی از نجیب زادگان ماد به نام آرتمبارس بود ، چون با جسارت تمام از فرمانبری از کوروش خودداری کرد توقیف شد و بر طبق اصول و مقررات واقعی جاری در دربار پادشاه اکباتان شلاقش زدند. وقتی پس از این تنبیه ، که جزو مقررات بازی بود ، ولش کردند پسرک بسیار خشمگین و ناراحت بود ، چون با او که فرزند یکی از نجبای قوم بود همان رفتار زننده و توهین آمیزی را کرده بودند که معمولاً با یک پسر روستایی حقیر می کنند.
رفت و شکایت به پدرش برد. آرتمبارس که احساس خجلت و اهانت فوق العاده ای نسبت به خود کرد از پادشاه بارخواست ، ماجرا را به استحضار او رسانید و از اهانت و بی حرمتی شدید و آشکاری که نسبت به طبقه ی نجبا شده بود شکوه نمود. پادشاه کوروش و پدرخوانده ی او را به حضور طلبید و عتاب و خطابش به آنان بسیار تند و خشن بود. به کوروش گفت: « این تویی ، پسر روستایی حقیری چون این مردک ، که به خود جرئت داده و پسر یکی از نجبای طراز اول مرا تنبیه کرده ای؟ » کوروش جواب داد:
« هان ای پادشاه ! من اگر چنین رفتاری با او کرده ام عملم درست و منطبق بر عدل و انصاف بوده است. بچه های ده مرا به عنوان شاه خود در بازی انتخاب کرده بودند ، چون به نظرشان بیش از همه ی بچه های دیگر شایستگی این عنوان را داشتم. باری ، در آن حال که همگان فرمان های مرا اجرا می کردند این یک به حرفهای من گوش نمی داد. »
استیاگ دانست که این یک چوپان زاده ی معمولی نیست که اینچنین حاضر جوابی می کند ! در خطوط چهره ی او خیره شد ، به نظرش شبیه به خطوط چهره ی خودش می آمد. بی درنگ شاکی و پسرش را مرخص کرد و آنگاه میتراداتس را خطاب قرار داده بی مقدمه گفت : « این بچه را از کجا آورده ای؟ ». چوپان بیچاره سخت جا خورد ، من من کنان سعی کرد قصه ای سر هم کند و به شاه بگوید ولی وقتی که استیاگ تهدیدش کرده که اگر راست نگوید همانجا پوستش را زنده زنده خواهد کند ، تمام ماجرا را آنسان که می دانست برایش بازگفت.
استیاگ بیش از آنکه از هارپاگ خشمگین شده باشد از کوروش ترسیده بود. بار دیگر مغان دربار و معبران خواب را برای رایزنی فراخواند. آنان پس از مدتی گفتگو و کنکاش اینچنین نظر دادند : « از آنجا این جوان با وجود حکم اعدامی که تو برایش صادر کرده بودی هنوز زنده است معلوم می شود که خدایان حامی و پشتیبان وی هستند و اگر تو بر وی خشم گیری خود را با آنان روی در رو کرده ای ، با این حال موجبات نگرانی نیز از بین رفته اند ، چون او در میان همسالان خود شاه شده پس خواب تو تعبیر گشته است و او دیگر شاه نخواهد شد به این معنی که دختر تو فرزندی زاییده که شاه شده. بنابرین دیگر لازم نیست که از او بترسی ، پس او را به پارس بفرست. »
تعبیر زیرکانه ی مغان در استیاگ اثر کرد و کوروش به سوی پدر و مادر واقعی خود در پارسومش فرستاده شد تا دوره ی تازه ای از زندگی خویش را آغاز نماید. دوره ای که مقدر بود دوره ی عظمت و اقتدار او و قوم پارس باشد.
● نخستین نبرد کوروش
میتراداتس ( ناپدری کوروش) پس از آنکه با تهدید استیاگ مواجه شد ، داستان کودکی کوروش و چگونگی زنده ماندن کوروش را آنگونه که می دانست برای استیاگ بازگو کرد و طبعاً در این میان از هارپاگ نیز نام برد. هرچند معبران خواب و مغان درباری با تفسیر زیرکانه ی خود توانستند استیاگ را قانع کنند که زنده ماندن کوروش و نجات یافتنش از حکم اعدام وی ، تنها در اثر حمایت خدایان بوده است ، اما این موضوع هرگز استیاگ را برآن نداشت که چشم بر گناه هارپاگ بپوشاند و او را به خاطر اهمال در انجام مسئولیتی که به وی سپرده بود به سخت ترین شکل مجازات نکند. استیاگ فرمان داد تا به عنوان مجازات پسر هارپاگ را بکشند. آنچه هرودوت در تشریح نحوه ی اجرای این حکم آورده است بسیار سخت و دردناک است:
پسر هارپاگ را به فرمان پادشاه ماد کشتند و در دیگ بزرگی پختند ، آشپزباشی شاه خوراکی از آن درست کرد که در یک مهمانی شاهانه – که البته هارپاگ نیز یکی از مهمانان آن بود – بر سر سفره آوردند ؛ پس صرف غذا و باده خواری مفصل ، استیاگ نظر هارپاگ را در مورد غذا پرسید و هارپاگ نیز پاسخ آورد که در کاخ خود هرگز چنین غذای لذیذ و شاهانه ای نخورده بود ؛ آنگاه استیاگ در مقابل چشمان حیرت زده ی مهمانان خویش فاش ساخت که آن غذای لذیذ گوشت پسر هارپاگ بوده است.
صرف نظر از اینکه آیا آنچه هرودوت برای ما نقل می کند واقعاً رخ داده است یا نه ، استیاگ با قتل پسر هارپاگ یک دشمن سرسخت بر دشمنان خود افزود. هرچند هارپاگ همواره می کوشید ظاهر آرام و خاضعانه اش را در مقابل استیاگ حفظ کند ولی در ورای این چهره ی آرام و فرمانبردار ، آتش انتقامی کینه توزانه را شعله ور نگاه می داشت ؛ به امید روزی که بتواند ستمهای استیاگ را تلافی کند. هارپاگ می دانست که به هیچ وجه در شرایطی نیست که توانایی اقدام بر علیه استیاگ را داشته باشد ، بنابرین ضمن پنهان کردن خشم و نفرتی که از استیاگ داشت تمام تلاشش را برای جلب نظر مثبت وی و تحکیم موقعیت خود در دستگاه ماد به کار گرفت. تا آنکه سرانجام با درگرفتن جنگ میان پارسیان( به رهبری کوروش ) و مادها ( به سرکردگی استیاگ ) فرصت فرونشاندن آتش انتقام فراهم آمد.
هنوز جزئیات فراوانی از این نبرد بر ما پوشیده است. مثلاً ما نمی دانیم که آیا این جنگ بخشی از برنامه ی کلی و از پیش طرح ریزی شده ی کوروش کبیر برای استیلا بر جهان آن زمان بوده است یا نه ؛ حتی دقیقاً نمی دانیم که کوروش ، خود این جنگ را آغاز کرده یا استیاگ او را به نبرد واداشته است. یک متن قدیمی بابلی به نام « سالنامه ی نبونید » به ما می گوید که نخست استیاگ – که از به قدرت رسیدن کوروش در میان پارسیان سخت نگران بوده است – برای از بین بردن خطر کوروش بر وی می تازد و به این ترتیب او را آغازگر جنگ معرفی می کند. در عین حال هرودوت ، برعکس بر این نکته اصرار دارد که خواست و اراده ی کوروش را دلیل آغاز جنگ بخواند.
باری ، میان پارسیان و مادها جنگ درگرفت. جنگی که به باور بسیاری از مورخین بسیار طولانی تر و توانفرساتر از آن چیزی بود که انتظار می رفت. استیاگ تدابیر امنیتی ویژه ای اتخاذ کرد ؛ همه ی فرماندهان را عزل کرد و شخصاً در رأس ارتش قرار گرفت و بدین ترتیب خیانت های هارپاگ را – که پیشتر فرماندهی ارتش را به او واگذار کرده بود – بی اثر ساخت. گفته می شود که این جنگ سه سال به درازا کشید و در طی این مدت ، دو طرف به دفعات با یکدیگر درگیر شدند. در شمار دفعات این درگیری ها اختلاف هست. هرودوت فقط به دو نبرد اشاره دارد که در نبرد اول استیاگ حضور نداشته و هارپاگ که فرماندهی سپاه را بر عهده دارد به همراه سربازانش میدان را خالی می کند و می گریزد. پس از آن استیاگ شخصاً فرماندهی نیروهایی را که هنوز به وی وفادار مانده اند بر عهده می گیرد و به جنگ پارسیان می رود ، لیکن شکست می خورد و اسیر می گردد. و اما سایر مورخان با تصویری که هرودوت از این نبرد ترسیم می کند موافقت چندانی نشان نمی دهند. از جمله ” پولی ین“ که چنین می نویسد :
« کوروش سه بار با مادی ها جنگید و هر سه بار شکست خورد. صحنه ی چهارمین نبرد پاسارگاد بود که در آنجا زنان و فرزندان پارسی می زیستند . پارسیان در اینجا بازهم به فرار پرداختند ... اما بعد به سوی مادی ها – که در جریان تعقیب لشکر پارس پراکنده شده بودند – بازگشتند و فتحی چنان به کمال کردند که کوروش دیگر نیازی به پیکار مجدد ندید. »
نیکلای دمشقی نیز در روایتی که از این نبرد کوروش ثبت کرده است به عقب نشینی پارسیان به سوی پاسارگاد اشاره دارد و در این میان غیرتمندی زنان پارسی را که در بلندی پناه گرفته بودند ستایش می کند که با داد و فریادهایشان ، پدران ، برادران و شوهران خویش را ترغیب می کردند که دلاوری بیشتری به خرج دهند و به قبول شکست گردن ننهند و حتی این مسأله را از دلایل اصلی پیروزی نهایی پارسیان قلمداد می کند.
به هر روی فرجام جنگ ، پیروزی پارسیان و اسارت استیاگ بود. کوروش کبیر به سال ٥٥٠ ( ق.م ) وارد اکباتان ( هگمتانه – همدان ) شد ؛ بر تخت پادشاه مغلوب جلوس کرد و تاج او را به نشانه ی انقراض دولت ماد و آغاز حاکمیت پارسیان بر سر نهاد. خزانه ی عظیم ماد به تصرف پارسیان درآمد و به عنوان یک گنجینه ی بی همتا و یک ثروت لایزال - که بدون شک برای جنگ های آینده بی نهایت مفید خواهد بود - به انزان انتقال یافت.
کوروش کبیر پس از نخستین فتح بزرگ خویش ، نخستین جوانمردی بزرگ و گذشت تاریخی خود را نیز به نمایش گذاشت. استیاگ – همان کسی که از آغاز تولد کوروش همواره به دنبال کشتن وی بوده است–پس از شکست و خلع قدرتش نه تنها به هلاکت نرسید و رفتارهای رایجی که درآن زمان سرداران پیروز با پادشاهان مغلوب می کردند در مورد او اعمال نشد ، که به فرمان کوروش توانست تا پایان عمر در آسایش و امنیت کامل زندگی کند و در تمام این مدت مورد محبت و احترام کوروش بود. بعدها با ازدواج کوروش و آمیتیس ( دختر استیاگ و خاله ی کوروش ) ارتباط میان کوروش و استیاگ و به تبع آن ارتباط میان پارسیان و مادها ، نزدیک تر و صمیمی تر از گذشته شد. ( گفتنی است چنین ازدواجهای درون خانوادگی در دوران باستان – بویژه در خانواده های سلطنتی – بسیار معمول بوده است). پس از نبردی که امپراتوری ماد را منقرض ساخت ، در حدود سال ٥٤٧ ( ق.م ) ، کوروش به خود لقب پادشاه پارسیان داد و شهر پاسارگاد را برای یادبود این پیروزی بزرگ و برگزاری جشن و سرور پیروزمندانه ی قوم پارس بنا نهاد.
● نبرد سارد
سقوط امپراتوری قدرتمند ماد و سربرآوردن یک دولت نوپا ولی بسیار مقتدر به نام ” دولت پارس “ برای کرزوس ، پادشاه لیدی - همسایه ی باختری ایران ، سخت نگران کننده و باورنکردنی بود. گذشته از آنکه امپراتور خودکامه ی ماد ، برادر زن کرزوس بود و دو پادشاه روابط خویشاوندی بسیار نزدیکی با یکدیگر داشتند ، نگرانی کرزوس از آن جهت بود که مبادا پارسیان تازه به قدرت رسیده ، مطامعی خارج از مرزهای امپراتوری ماد داشته باشند و با تکیه بر حس ملی گرایی منحصر بفرد سربازان خود ، تهدیدی متوجه حکومت لیدی کنند. کرزوس خیلی زود برای دفع چنین تهدیدی وارد عمل گردید و دست به کار تشکیل ائتلاف مهیبی از بزرگترین ارتشهای جهان آن زمان شد ؛ ائتلافی که اگر به موقع شکل می گرفت بدون شک ادامه ی حیات دولت نوپای پارس را مشکل می ساخت.
فرستادگانی از جانب دولت لیدی به همراه انبوهی از هدایا و پیشکش های شاهانه به لاسدمون ( لاکدومنیا ، پایتخت اسپارت ) اعزام شدند تا از آن کشور بخواهند برای کمک به جنگ با امپراتوری جدید،سربازان و تجهیزات نظامی خود را در اختیار لیدی قرار دهد. از نبونید ( پادشاه بابل ) و آمیسیس ( فرعون مصر ) نیز درخواست های مشابهی به عمل آمد. واحدهایی از ارتش لیدی نیز ماموریت یافتند تا با گشت زنی در سرزمین تراکیه ، به استخدام نیروهای جنگی مزدور برای نبرد با پارسیان بپردازند. ناگفته پیداست که چنین ارتش متحدی تا چه اندازه می توانست قدرتمند و مرگبار باشد. در عین حال ، کرزوس برای محکم کاری کسانی را نیز به معابد شهرهای مختلف - از جمله معابد دلف ، فوسید و دودون - فرستاد تا از هاتفان غیبی معابد ، نظر خدایان را نیز در مورد این جنگ جویا شود. از آنچه در سایر معابد گذشت بی اطلاعیم ولی پاسخی که هاتف غیبی معبد دلف به سفیران کرزوس داد اینچنین بود :
« خدایان ، پیش پیش به کرزوس اعلام می کنند که در جنگ با پارسیان امپراتوری بزرگی را نابود خواهد کرد. خدایان به او توصیه می کنند که از نیرومندترین یونانیان کسانی را به عنوان متحد با خود همراه سازد. به او می گویند که وقتی قاطری پادشاه می شود کافی است که او کناره های شنزار رود هرمس را در پیش گیرد و بگریزد و از اینکه او را ترسو و بی غیرت بنامند خجالت نکشد.»
این پیشگویی کرزوس را در حیرت فرو برد. او به این نکته اندیشید که اصلاَ با عقل جور در نمی آید که قاطری پادشاه شود. بنابرین قسمت اول آن پیشگویی را - که می گفت کرزوس نابود کننده ی یک امپراتوری بزرگ خواهد بود - به فال نیک گرفت و آماده ی نبرد شد. ولی همه چیز بدانسان که کرزوس در نظر داشت پیش نمیرفت. اسپارتیها اگر چه سفیر کرزوس را به نیکی پذیرا شدند و از هدایای او به بهترین شکل تقدیر کردند ولی در مورد کمک نظامی در جنگ پاسخ روشنی ندادند. حاکمان بابل و مصر نیز وعده دادند که در سال آینده نیروهایشان را راهی جنگ خواهند کرد.
با این همه کرزوس تصمیم خود را گرفته بود و در سال ٥٤٦ پیش از میلاد ، با تمام نیروهایی که توانسته بود گرد آورد – از جمله سواره نظام معروف خود که در جهان آن زمان به عنوان بی باک ترین و کارآزموده ترین سواره نظام در تمام ارتش ها شهره بودند - از سارد خارج شد. سپاه لیدی از رود هالیس ( که مرز شناخته شده ی دولتین لیدی و ماد بود ) گذشت و وارد کاپادوکیه در خاک ایران گردید.
پس از آن نیز غارت کنان در خاک ایران پیش رفت و شهر پتریا را نیز متصرف شد. سپاهیان لیدیایی ، در حال پیشروی در خاک ایران دارایی های تمامی مناطقی را که اشغال می شد چپاول می نمودند و مردم آن مناطق را نیز به بردگی می گرفتند. ولیکن ناگهان سربازان لیدیایی با چیز غیر منتظره ای روبرو شدند ؛ ارتش ایران به فرماندهی کوروش کبیر به سوی آنها می آمد! ظاهراَ یک لیدیایی خائن که از جانب کرزوس مامور بود تا از سرزمین های تراکیه برای او سرباز اجیر کند ، به ایران آمده بود و کوروش را در جریان توطئه ی کرزوس قرار داده بود. نخستین بار ، سپاهیان ایرانی و لیدیایی در دشت پتریا درگیر شدند.
به گفته ی هرودوت هر دو لشکر تلفات سنگینی را متحمل شدند و شب هنگام در حالی که هیچ یک نتوانسته بودند به پیروزی برسند ، از یکدیگر جدا شدند. کرزوس که به سختی از سرعت عمل نیروهای پارسی جا خورده بود ، تصمیم گرفت شب هنگام میدان را خالی کند و به سمت سارد عقب نشید. به این امید که از یک سو پارسیان نخواهند توانست از کوههای پر برف و راههای صعب العبور لیدی بگذرند و به ناچار زمستان را در همان محل اردو خواهند زد و از سوی دیگر تا پایان فصل سرما ، نیروهای متحدین نیز در سارد به او خواهند پیوست و با تکیه بر قدرت آنان خواهد توانست کوروش را غافلگیر نموده ، از هر طرف به ایران حمله ور شود. پس از رسیدن به سارد ، کرزوس مجدداَ سفیرانی به اسپارت ، بابل و مصر فرستاد و به تاکید از آنان خواست حداکثر تا پنج ماه دیگر نیروهای کمکی خود را ارسال دارند.
صبح روز بعد ، چون کوروش از خواب برخواست و میدان نبرد را خالی دید ، بر خلاف پیش بینی های کرزوس ، تصمیمی گرفت که تمام نقشه های او را نقش برآب کرد. سربازان ایرانی نه تنها در اردوگاه خود متوقف نشدند ، بلکه با جسارت تمام راه سارد را در پیش گرفتند و با گذشتن از استپهای ناشناخته و کوهستان های صعب العبور کشور لیدی ، از دشت سارد سر درآوردند و در مقابل پایتخت اردو زدند. وقتی که کرزوس خبردار شد که سپاهیان کوروش بر سختی زمستان فائق آمده اند و بی هیچ مشکلی تا قلب مملکتش پیش روی کرده اند غرق در حیرت گردید. از یک طرف هیچ امیدی به رسیدن نیروهای کمکی از اسپارت ، بابل و مصر نمانده بود و از طرف دیگر کرزوس پس از رسیدن به سارد ، سربازان مزدوری را که به خدمت گرفته بود نیز مرخص کرده بود چون هرگز گمان نمی کرد که پارسی ها به این سرعت تعقیبش کنند و جنگ را به دروازه های سارد بکشانند. بنابرین تنها راه چاره ، سامان دادن به همان نیروهای باقی مانده در شهر و فرستادن آنان به نبرد پارسیان بود.
کوروش می دانست که جنگیدن در سرزمین بیگانه ، برای سربازان پارسی بسیار سخت تر از دفاع در داخل مرزهای کشور خواهد بود و از سوی دیگر فزونی نیروهای دشمن و توانایی مثال زدنی سواره نظام لیدی ، نگرانش می کرد. لذا به توصیه دوست مادی خود ، هارپاگ ( همان کسی که یکبار جانش را نجات داده بود ) تصمیم گرفت تا خط مقدم لشکرش را با صفی از سپاهیان شتر سوار بپوشاند. اسب ها از هیچ چیز به اندازه ی بوی شتر وحشت نمی کنند و به محض نزدیک شدن به شتران ، عنان اسب از اختیار صاحبش خارج می شود.
بنابرین سواره نظام لیدی ، هرچقدر هم که قدرتمند باشد ، به محض رسیدن به اولین گروه از سپاهیان پارس عملاَ از کار خواهد افتاد. پیاده نظام کوروش نیز دستور یافت تا پشت سر شتران حرکت کند و پس از آنان نیز سواره نظام اسب سوار قرار گرفتند. آنگاه با این فریاد کوروش که « خدا ما را به سوی پیروزی راهنمایی می کند » سپاهیان ایران و لیدی رو در روی یکدیگر قرار گرفتند. جنگ بسیار خونین بود ولی در نهایت آنانکه به پیروزی رسیدند لشکریان پارس بودند. از میان لیدیایی ها ، آنان که زنده مانده بودند - به جز معدودی که دوباره برای گرفتن کمک به کشورهای دیگر رفتند - به درون شهر عقب نشستند و دروازه های شهر را مسدود کردند. به این امید که بالاخره متحدین اسپارتی ، بابلی و مصری از راه می رسند و کار ایرانی ها را یکسره می کنند. پس از شکست و عقب نشینی لیدیایی ها ، پارسیان شهر سارد را به محاصره درآوردند.
شهر سارد از هر طرف دیوار داشت بجز ناحیه ای که به کوه بلندی بر می خورد و به خاطر ارتفاع زیاد و شیب بسیار تند آن لازم ندیده بودند که در آن محل استحکاماتی بنا کنند. پس از چهارده روز محاصره ی نافرجام کوروش اعلام کرد به هر کس که بتوانند راه نفوذی به درون شهر بیابد پاداش بسیار بزرگی خواهد داد. بر اثر این وعده بسیاری از سپاهیان در صدد یافتن رخنه ای در استحکامات شهر برآمدند تا آنکه روزی یک نفر پارسی به نام ” هی رویاس “ دید که کلاه خود یک سرباز لیدیایی از بالای دیوار به پایین افتاد. او چست و چالاک پایین آمد ، کلاهش را برداشت و از همان راهی که آمده بود بازگشت. ” هی رویاس “ دیگران را در جریان این اکتشاف قرار داد و پس از بررسی محل ، گروه کوچکی از سپاهیان کوروش به همراه وی از آن مسیر بالا رفته و داخل شهر شدند و پس از مدتی دروازه های شهر را بروی همرزمان خود گشودند.
در مورد آنچه پس از ورود پارسیان به داخل شهر سارد روی داد نمی توانیم به درستی و با اطمینان سخن بگوییم ؛ اگر چه در این مورد نیز هر یک از مورخان ، روایتی نقل کرده اند ولی متاسفانه هیچ کدام از این روایات قابل اعتماد نیستند. حتی هرودوت که نوشته های او معمولاَ بیش از سایرین به واقعیت نزدیک است ، آنچه در این مورد خاص می گوید ، حقیقی به نظر نمی رسد. ابتدا روایت گزنفون را می آوریم و سپس به سراغ هرودوت خواهیم رفت :
« وقتی کرزوس را به حضور فاتح آوردند سر به تعظیم فرود آورد و به او گفت : من ، ای ارباب ، به تو سلام می کنم ، زیرا بخت و اقبال از این پس عنوان اربابی را به تو بخشیده است و مرا مجبور ساخته است که آنرا به تو واگذارم. کوروش گفت : من هم به تو سلام می کنم ، چون تو مردی هستی به خوبی خودم و سپس به گفته افزود : آیا حاضری به من توصیه ای بکنی ؟ من می دانم که سربازانم خستگیها و خطرهای بیشماری را متحمل شده و در این فکرند که عنی ترین شهر آسیا پس از بابل یعنی سارد را به تصرف خود درآورند.
بدین جهت من درست و عادلانه می دانم که ایشان اجر زحمات خود را بگیرند چون می دانم که اگر ثمره ای از آن همه رنج و زحمت خود نبرند من مدت زیادی نخواهم توانست ایشان را به زیر فرمان خود داشته باشم. در عین حال ، این کار را هم نمی توانم بکنم که به ایشان اجازه دهم شهر را غارت کنند. کرزوس پاسخ داد : بسیار خوب ، پس بگذار بگویم اکنون که از تو قول گرفتم که نخواهی گذاشت سربازانت شهر را غارت کنند و زنان و کودکان ما را نخواهی ربود ، من هم در عوض به تو قول می دهم که لیدیایی ها هر چیز خوب و گرانبها و زیبایی در شهر سارد باشد بیاورند و به طیب خاطر به تو تقدیم کنند.
تو اگر شهر سارد را دست نخورده و سالم باقی بگذاری سال دیگر دوباره شهر را مملو از چیزهای خوب و گرانبها خواهی یافت. برعکس ، اگر شهر را به باد نهب و غارت بگیری همه چیز حتی صنایعی را که می گویند منبع نعمت و رفاه مردم است از بین خواهی برد. گنجهای مرا بگیر ولی بگذار که نگهبانانت آن را از دست عاملان من بگیرند. من بیش از حد از خدایان سلب اعتماد کرده ام . البته نمی خواهم بگویم که ایشان مرا فریب داده اند ولی هیچ بهره ای از قول ایشان نبرده ام. بر سردر معبد دلف نوشته شده است:
« تو خودت خودت را بشناس!» باری ، من پیش از خودم همواره تصور می کردم که خدایان همیشه باید نسبت به من نر مساعد داشته باشند. ادم ممکن است که دیگران برا بشناسد و هم نشناسد ، و لیکن کسی نیست که خودش را نشناسد. من به سبب ثروتهای سرشاری که داشتم و به پیروی از حرفهای کسانی که از من می خواستند در رأس ایشان قرار بگیرم و نیز تحت تاثیر چاپلوسیهای کسانی که به من می گفتند اگر دلم را راضی کنم و فرماندهی بر ایشان را بپذیرم همه از من اطاعت خواهند کرد و من بزرگترین موجود بشری خواهم بود ضایع شدم و از این حرفها باد کردم و به تصور اینکه شایستگی آن را دارم که بالاتر از همه باشم ، فرماندهی و پیشوایی جنگ را پذیرفتم ولیکن اکنون معلوم می شود که من خودم را نمی شناختم و بیخود به خود می بالیدم که می توانم فاتحانه جنگ با تو را رهبری کنم ، تویی که محبوب خدایانی و به خط مستقیم نسب به پادشاهان می رسانی. امروز حیات من و سرنوشت من تنها به تو بستگی دارد. کوروش گفت :
من وقتی به خوشبختی گذشته ی تو می اندیشم نسبت به تو احساس ترحم در خود می کنم و دلم به حالت می سوزد. بنابرین من از هم اکنون زنت و دخترانت را که می گویند داری و دوستان و خدمتکاران و سفره گسترده همچون گذشته ات را به تو پس می دهم. فقط قدغن می کنم که دیگر نباید بجنگی. »
و اما اینک به نقل گفته ی هرودوت می پردازیم و پس از آن خواهیم گفت که چرا این روایت نمی تواند با حقیقت منطبق باشد ؛ « کرزوس به خاطرغم و اندوه زیاد در جایی ایستاده بود و حرکت نمی کرد و خود را نمی شناساند. در این حال یکی از سپاهیان پارسی به قصد کشتن او به وی نزدیک گردید که ناگهان پسر کر و لال کرزوس زبان باز کرد و فریاد زد:
” ای مرد ! کرزوس را نکش “ بدینگونه سرباز پارسی از کشتن کرزوس منصرف شد و او را دستگیر کرد. به فرمان کوروش ، کرزوس را به همراه ١٤ تن دیگر از نجبای لیدی ، به روی توده ای از هیزم قرار دادند تا در آتش بسوزانند. چون آتش را روشن کردند کرزوس فریاد زد ” آه ! سولون ، سولون “ . کوروش توسط مترجم خود ، معنی این کلمات را پرسید. کرزوس پس از مدتی سکوت گفت: « ای کاش شخصی که اسمش را بردم با تمام پادشاهان صحبت می کرد » کوروش باز هم متوجه منظور کرزوس نشد و دوباره توضیح خواست. سپس کرزوس گفت :
« زمانیکه سولون در پایتخت من بود ، خزانه و تجملات و اشیاء قیمتی خود را به او نشان دادم و پرسیدم چه کسی را از همه سعاتمندتر می داند ، در حالی که یقین داشتم که اسم مرا خواهد برد. ولی او گفت تا کسی نمرده نمی توان گفت که سعادتمند بوده یا نه ! » کوروش از شنیدن این سخن متاثر شد و بی درنگ حکم کرد که آتش را خاموش کنند ولی آتش از هر طرف زبانه می کشید و موقع خاموش کردن آن گذشته بود. آنگاه کرزوس گریست و ندا داد « ای آپلن! تو را به بزرگواری خودت سوگند می دهم که اگر هدایای من را پسندیده ای بیا و مرا نجات بده » پس از دعای کرزوس به درگاه آپلن ، باران شدیدی باریدن گرفت و آتش را خاموش کرد. پارسیان که سخت وحشت زده بودند ، در حالی که زرتشت را به یاری می طلبیدند از آنجا گریختند. »
این بود روایت هرودوت از آنچه بر پادشاه سارد گذشت. ولی ما دلایلی داریم که باور کردن این روایت را برایمان مشکل می سازند. نخستین دلیل بر نادرست بودن این روایت ، مقدس بودن آتش نزد ایرانیان است که به آنها اجازه نمی داد با سوزاندن پادشاه دشمن ، به آتش – یعنی مقدس ترین چیزی که در تمام عالم وجود دارد - بی حرمتی کرده ، آن را آلوده سازند. دلیل دوم آنست که در سایر مواردی که کوروش بر کشوری فائق آمده ، هرگز چنین رفتاری سراغ نداریم و هرودوت نیز خود اذعان می کند به این که رفتار کوروش با ملل مغلوب و بویژه با پادشاهان آنان بسیار جوانمردانه و مهربانانه بوده است. و بالاخره سومین و مهمترین دلیل آنکه امروز مشخص شده است که اصولاَ در زمان سلطنت کرزوس ، سولون هرگز به سارد سفر نکرده بود بنابرین داستانی که هرودوت نقل می کند به هیچ عنوان رنگی از واقعیت ندارد. چهارمین نکته ی شک برانگیزی که در این روایت وجود دارد آن است که آپولن ، خدای یونانیان بوده و این مسأله یک احتمال قوی پیش می آورد که هرودوت – به عنوان یک یونانی - کوشیده است باورهای مذهبی خود را در این مسأله دخالت دهد.
در مورد آنچه در شهر سارد رخ داد نیز روایت های مشابهی نقل شده است که اگر چه در پایان به این نکته می رسند که سربازان پارسی ، شهر را غارت نکرده و با مردم سارد به عطوفت رفتار کرده اند ولی می کوشند به نوعی این رفتار سپاهیان پارس را به عملکرد کرزوس و تاثیر سخنان وی در پادشاه جوان هخامنشی مربوط کنند تا آنکه مستقیماَ دستور کوروش را عامل رفتار جوانمردانه ی سپاهیان ایران بدانند. پس از تسخیر سارد ، تمام کشور لیدیه به همراه سرزمینهایی که پادشاهان آن سابقاَ فتح کرده بودند ، به کشور ایران الحاق شد و بدین ترتیب مرز ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید.
پس از بدست آوردن سارد ، تمام لیدیه با شهرهای وابسته اش ، به دست کوروش افتاد و حدود ایران به مستعمرات یونانی در آسیای صغیر رسید. این مستعمرات را چنانکه در جای خود خواهد آمد اقوام یونانی بر اثر فشاری که مردم دریایی به اهالی یونان وارد آوردند ، بنا کرده بودند. کوچ کنندگان از سه قوم بودند : ینانها ، الیانها و دریانها. نام یونان به زبان پارسی از نام قوم یکمی آمده است زیرا اهمیت آنها در این دست آورده ها (مستعمرات) بیشتر بود.
هرودوت اوضاع این مستعمرات را چنین می نویسد: ینانهایی که شهر پانیوم وابسته به آنهاست شهرهای خود را در جاهایی بنا کرده اند که از حیث خوبی آب و هوا در هیچ جا مانند ندارد. نه شهرهای بالا می توانند با این شهرها برابری کنند و نه شهرهای پایین ، نه کرانه های خاوری و نه کرانه های باختری .
ینانها به چهار لهجه سخن می گویند شهر ینانی ملیطه که در باختر واقع است پس از ان می نویت و پری ین است . این شهرها در کاریه قرار دارند و اهالی آنها به یک زبان سخن می گویند. شهرهای ینانی واقع در لیدیه اینهاست : افس ، کل فن ، لیدوس ، تئوس ، کلازمن ، فوسه. اینها به یک زبان سخن می گویند ولی زبان آنها همانند زبان شهرهای یاد شده در بالا نیست. از سه شهر دیگر ینانی دو شهر در جزیده سامس و خیوس واقع است و سومی ارتیر است که که در خشکی بنا شده است. اهالی خیوس و ارتیر به یک زبان سخن می وین دو اهالی سامس به زبانی دیگر. این است چهار لهجه ینانی .
پس از آن هرودوت می گوید : ینانهای هم پیمان زمانی از دیگر ینانها جدا شده بودند و جدایی آها از اینجا بود که در آن زمان ملت یونانی به تمامی ناتوان به دید می آمد و ینانها در میان اقوام یونانی از همه ناتوانتر بودند و به جز شهر آتن شهر مهمی نداشتند. بنابرین چه آتنیها و چه دیگر ینانیها پرهیز داشتند از اینکه خود را ینانی بنامند و گمان می رود که اکنون هم بیشتر ینانها این نام را شرم آور می دانند.
دوازده شهر همی پیمان ینانی برعکس به نام خود سربلند بودند. آنها معبدی برای خود ساختند که آن را پانیونیوم نامیدند از ینانهای دیگر کسی را به آنجا راه نمی دادند و کسی هم جز اهالی ازمیر خواهند آن نبود که در پیمان آنها وارد شود. پانیوم در دماغه ی میکال قرار دارد این معبد برای خدای دریاها ، پوسیدون هلی *** ، ساخته شده است. در نوروزها ینانها ی شهرهای هم پیمان در اینجا گرد می آیند و این جشن را جشن پانیونیوم می نامند.
از گفته های هرودت روشن می شود که دریانها هم همبستگی با شش شهر دریانی داشتند ولی بعدها هالی کارناس را باری اینکه یک ی از اهالی آن بر خلاف عادت قدیم رفتار کرد ، از پیمان بیرون کردند. الیانها همبستگی از دوازده شهر داشتند ولی ازمیر را ینانها از آنها جدا کردند و یازده شهر دیگر در همبستگی الیانی بازماند. زمینها الیانی پربارتر از زمینهای ینانی بود ولی از حیث خوبی آب و هوا با شهرهای ینانی برابری نمی کرد.
از گفته های هرودوت چنین برمی آید که این مستعمرات را سه قوم یونانی بنا کدره بودند و بین تمام آنها همراهی و هم پیمانی نبود. زیرا هر یک از همبسته های کوچک برپا کرده با هم هم چشمی و کشمکش داشتند.
پس از آن تاریخ نگار نامبرده می گوید : ینانها و الیانها نماینده ای نزد کوروش فرستاده و درخاست کردند که کوروش با آنها مانند پادشاه لید ی رفتار کند یعنی به کارهای درونی آنها دخالت نکند وهمان امتیازات را بشناسد. کوروش پاسخی یکراست به آنها نداده و این مثل را آورد : « زنی به دریا نزدیک شده و دید که ماهیهای قشنگی در آب شنا می کنند. پیش خود گفت : اگر من نی بزنم آشکارا این ماهیها به خشکی درآیند . بعد نشست و هر چند که نی زد چشمداشت او برآورده نشد. پس توری برداشت و به دریا افکند و شمار زیادی از ماهیان به دام افتادند. وقتی که ماهی ها در تور به بالا و پایین می جستند ، نی زن حال آنها را دید و گفت : حالا دیگر بیهوده می رقصید! می بایست وقتی برایتان نی میزدم می رقصیدید. »
هرودوت این گفته را چنین تعبیر می کند : کوروش خواست با این مثل آنها بدانند که موقع را از دست داده اند، چه وقتی که پیش از به دست آوردن سارد به آنها پیشنهاد همبستگی شده بود و آنها رد کرده بودند. از میان مستعمرات یونانی ، کوروش فقط با اهالی ملیطه قرارداد کرزوس را تازه کرد و و نمایندگان دیگر شهرها را نپذیرفت. نمایندگان به شهرهای خود بازگشتند و پاسخ کوروش را رسانیدند . سپس از تمام شهرهای یونانی آسیای کوچک نمایندگانی برگزیده شدند که در پانیونیوم گرد آمده و در برابر کوروش همبسته شوند.
نمایندگان شهرهایی چون کل فن ، افس ، فوسه ، پری ین ، لبدس ، تئوس ، اریتر و دیگران در اینجا گرد آمده بودند . شهر ملیطه چون به مقصود خویش رسیده بود در این گروه شرکت نکرد. جزیره ی سامس و خیوس هم شرکت نکردند به این امید که کوروش چون نیروی دریایی نیرومندی ندارد کاری با آنها نخواهد داشت. ولی دیگر شهرها با وجود اختلافاتی که با یکدیگر داشتند ، از جهت خطر مشترکی که احساس می کردند در این گردهمآیی حضور یافتند.
الیانها گفتند هر چه ینانها بکنند ما هم خواهیم کرد. دریانها از جهت آنکه از شهرهای کارناس که دریانی بود نماینده ای پذیرفته نشده بود ، از شرکت در عملیات خودداری کردند. چون جزایر یونانی هم حاضر نشدند در این گردهمآیی شرکت کنند ، ینانها و االیانها قرار گذاتند نماینده ای به اسپارت گسیل کنند و از آن دولت یاری جویند.
با این هدف پی تر موس نامی از اهای فوسه که سخنران و سخندان بود با انبوهی از هدایا به نزد اولیای دولت اسپارت فرستاده شد. ولی اسپارتی ها جواب درستی به وی ندادند و تنها وعده کردند که گروهی را خواهند فرستاد تا اوضاع منطقه را بازبینی کنند. بدین منظور یک کشتس اسپارتی پنجاه پارویی رهسپار فوسیه شد و در آنجا نمایندگان اسپارت ، فردی به نام لاکریناس را برگزیدند و برای مذاکره با کوروش روانه ی سارد کردند. او به شاه گفت : بر حذر باشید از اینکه مستعمرات یونانی را آزار کنید ، زیرا اسپارت چنین رفتاری را نخواهد پذیرفت.
کوروش از یونانیهایی که در رکاب وی بودند پرسید : مگر این لاسدمونیها کیستند و عده شان چقدر است که اینگونه سخن می گویند؟ پس از آنکه یونانیها این مردم به کوروش شناساندند ، کوروش رو به نماینده کرد و گفت : من از مردمی که در شهرهایشان جای ویژه ای دارند که در آنجا گرد هم می آیند و با سوگند دروغ و نیرنگ یکدیگر را فریب می دهند هراسی ندارم. اگر زنده ماندم چنان کنم که این مردم به جای دخالت در کار ینانیها از کارهای خودشان سخن بگویند.
نماینده ی اسپارت پس از شنیدن پاسخ کوروش به کشور خویش بازگشته به پادشاه اسپارت ( آناک ساندریس ، آریستون ) پاسخ کوروش را رسانید. انها هم پاسخ را به مردم رسانیدند و مسئله ی کمک گرفتن یونانیهای آسیای صغیر از اسپارتیها به همین جا ختم شد.
هرودوت می گوید بیم دادن کوروش به همه ی یونانیها بود ، چه هر شهر یونانی میدانی دارد و مردم برای داد و ستد در آنجا گرد می آیند ولی در پارس چنین میدانهایی وجود ندارد. نتیجه ای که تاریخنگار یاد شده می گیرد درست نیست زیرا مقصود کوروش روش حکومت آنها بوده است . یونانیهایی که از ملتزمین کوروش بودند او را از روش حکومت اسپارت آگاه کرده و گفتند مردم در جایی میدان مانند گرد آمده و در کارها سخن می گویند و هر یک از سخنوران می خواهند باور خود را به مردم بپذیرانند.
آشکار است که ککوروش از روش چنین حکومتی خوشش نیامده و آن پاسخ را داده است . خلاف این فرض طبیعی نیست. زیرا وقتی که می خواهند مردمی را بشناسانند روش حکومت آن را کنار نمی گذارند تا از میدان داد و ستد سخن بگویند. بنابرین از این پاسخ نمی توان داوری کرد که میدان خرید و فروش در پارس پیدایی نداشته است به عکس چون داد و ستد در آن زمان بیشتر با تبدیل جنس به جنس می شد و مغازه یا حجره برای اینگونه داد وستد تنگ بود ، پس این میدانها بوده است. به هر حال اگر هم نبوده مقصود کوروش روش حکومت اسپارتیها بود نه میدان داد و ستد آنها.
کوروش در این هنگام به کارهایی که در خاور داشت بیش از کارهای باختر اهمیت داد. یک تن از اهالی لیدیه به نام پاکتیاس را برگزید و به حکومت این کشور گماشت . ترتیبات آن را با حوالی که در زمان آزادی داشت باقی گذاشت و پس از آن با کرزوس راهی ایران شد.
هرودوت می گوید دلیل برگزیدن یک تن لیدیایی به فرمانروایی این کشور این بود که کوروش ترتیب ایران را در دید آورد ، چون در ایران رسم بر این بود که وقتی کشوری را می گرفتند از خانواده فرمانروایان یا نجبای آن کشور کسی را به فرمانروایی آن بر می گزیدند. ولی دیری نپایید که کورش دانست که این ترتیب سازگار اوضاع آسیای پایینی نیست.
توضیح آنکه پاکتیاس همین که کورش را دور دید وعوی آزاد شدن لیدیه کرد و چون کورش گنجینه را به او سپرده بود با آن پول مردم کناره را با خود همراه کرد و سپاهی ترتیب داد بعد به سارد شتافته و فرمانروای ایرانی را در ارگ پیرامون گرفت. این خبر در راه به کورش رسید و او چنانکه هرودت می گوید از کرزوس پرید سرانجام این کار چیست ؟ چنیین به نظر می آید که مردم لیدی هم برای خودشان و هم برای من دردسر درست می کنند. آیا بهتر نیست که لیدیها را برده کنم ؟ کرزوس در پاسخ گفت خشمگین نشو ، لیدها نه از بابت گذشته گناهی دارند و نه از جهت حا ل . گذشته ها به گردن من بود و حال گناه از پاکتیاس است که باید تنبیه شود.
از گناه لیدیها بگذر و برای اینکه بعدها شورش نکنند نماینده ای به سارد فرست و فرمان بده که لیدیها اسلحه برندارند ، در زیر ردا قبایی بپوشند و کفشاهی بلند به پا کنند و کودکان خویش را به نواختن آلات موسیقی و بازرگانی وادارند. به زودی خواهی دید که مردان لیدی زنانی خواهند بود و اندیشه تو از شورش آنها راحت خواهد شد. والبته کورش هرگز به این توصیه های رهبری که برای زن کردن مردان کشورش نقشه می کشید اهمیت نداد. مازارس سردار ایرانی برای سرکوب شورش پاکتیاس به سارد فرستاده شد.
با ورود مازارس به شهر سارد ، پاکتیاس
.: Weblog Themes By Pichak :.